منکوب سازیsubjectionمنکوب نکردنیirrepressibleمنکوب کردنcheckmate, oppress, overbear, quell, squelch, strangle, subdue, suppress, treadمنکوب کردن بلواquashمنکوب کردن شورشquash
depressed (صفت)دژم، منکوب، افسرده، غمگین، ملول، محزون و مغموم، پژمان، دلتنگ، فرو رفتهbroken-down (صفت)منکوب، از پای درامدهdejected (صفت)منکوب، افسرده، ملول، نژند، محزون و مغموم، پژمانkaput (صفت)منکوب، از کار افتاده، کاملا شکست خورده