منکوب

/mankub/

    vanquished
    afflicted
    bruised
    subject

فارسی به انگلیسی

منکوب سازی
subjection

منکوب نکردنی
irrepressible

منکوب کردن
checkmate, oppress, overbear, quell, squelch, strangle, subdue, suppress, tread

منکوب کردن بلوا
quash

منکوب کردن شورش
quash

مترادف ها

depressed (صفت)
دژم، منکوب، افسرده، غمگین، ملول، محزون و مغموم، پژمان، دلتنگ، فرو رفته

broken-down (صفت)
منکوب، از پای درامده

dejected (صفت)
منکوب، افسرده، ملول، نژند، محزون و مغموم، پژمان

kaput (صفت)
منکوب، از کار افتاده، کاملا شکست خورده

پیشنهاد کاربران