explode (فعل)مشتعل شدن، ترکیدن، منفجر شدن، محترق شدن، گسترده کردن، مشتعل کردنpuff (فعل)وزیدن، منفجر شدن، پف کردن، منفجر کردن، لاف زدن، چپق یا سیگار کشیدن، پف دادن، بلوف زدنblow out (فعل)ترکیدن، منفجر شدن، پنجرشدن، پف کردنdetonate (فعل)منفجر شدن، ترکانیدن، با صدا ترکیدنerupt (فعل)منفجر شدن، جوانه زدن، فوران کردن، در امدن، در اوردن، جوش دراوردنfulminate (فعل)اعتراض کردن، منفجر شدن، غریدن، محترق شدن، رعد و برق زدن، با تهدید سخن گفتن، داد و بیداد راه انداختن
burstمنفجر شدن، ترکیدنe. g. firecrackers were bursting all around usترقه ها در اطرافمان می ترکیدند.+ عکس و لینک