منفجر شدن


    blast
    burst
    explode
    fulminate
    wham

فارسی به انگلیسی

منفجر شدن با صدای بلند
detonate

منفجر شدن فیوز
blow

مترادف ها

explode (فعل)
مشتعل شدن، ترکیدن، منفجر شدن، محترق شدن، گسترده کردن، مشتعل کردن

puff (فعل)
وزیدن، منفجر شدن، پف کردن، منفجر کردن، لاف زدن، چپق یا سیگار کشیدن، پف دادن، بلوف زدن

blow out (فعل)
ترکیدن، منفجر شدن، پنجرشدن، پف کردن

detonate (فعل)
منفجر شدن، ترکانیدن، با صدا ترکیدن

erupt (فعل)
منفجر شدن، جوانه زدن، فوران کردن، در امدن، در اوردن، جوش دراوردن

fulminate (فعل)
اعتراض کردن، منفجر شدن، غریدن، محترق شدن، رعد و برق زدن، با تهدید سخن گفتن، داد و بیداد راه انداختن

پیشنهاد کاربران

burst
منفجر شدن، ترکیدن
e. g. firecrackers were bursting all around us
ترقه ها در اطرافمان می ترکیدند.