منعکس کردن


    image
    mirror
    reflect
    retort

فارسی به انگلیسی

منعکس کردن دوباره صدا
reecho

منعکس کردن صدا
echo, reverberate

مترادف ها

reflect (فعل)
بر گرداندن، تامل کردن، فکر کردن، معکوس کردن، منعکس کردن، بازتابیدن، بازتاب دادن یا یافتن

reverberate (فعل)
طنین انداختن، پیچیدن، منعکس کردن، ولوله انداختن

mirror (فعل)
در اینه منعکس ساختن، بازتاب کردن، منعکس کردن

پیشنهاد کاربران

نقش پذیرفتن . [ ن َ پ َ رُ ت َ ] ( مص مرکب ) قبول نقش کردن . صورت و نقش چیزی را منعکس کردن . متأثر شدن : ز فخر نامش نقش نگین پذیرد آب گر آزمایش را برنهد بر آب نگین . فرخی .
برگرداندن