collate
منظم کردن
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
تنظیم کردن، مرتب کردن، منظم کردن، فرمودن، فرمان دادن، سفارش دادن، برات دستور دادن
تعدیل کردن، درست کردن، تنظیم کردن، میزان کردن، مرتب کردن، منظم کردن
اراستن، ترتیب دادن، مرتب کردن، چیدن، منظم کردن، سازمند کردن، قرار گذاشتن، طبقه بندی کردن، طبقهبندییا جور کردن
مرتب کردن، منظم کردن
منظم کردن
تنظیم کردن، مرتب کردن، منظم کردن، نظم دادن
اراستن، مرتب کردن، منظم کردن
پیشنهاد کاربران
برشته کشیدن . [ ب ِ رِ ت َ / ت ِ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) منظم کردن . منظم ساختن . || بنظم درآوردن . بند کردن ، چنانکه دانه های جواهر در گردن بند یا تسبیح :
ز عمر بهره همین گشت مر مرا که بشعر
برشته میکشم این زر و در و مرجان را.
... [مشاهده متن کامل]
ناصرخسرو.
- برشته ٔ نظم کشیدن ؛ نظم کردن . سرودن . شعر گفتن . منظوم ساختن .
- || منظم ساختن . منظم گرداندن . تنظیم کردن . برشته کشیدن . تعکیف . ( منتهی الارب ) .
ز عمر بهره همین گشت مر مرا که بشعر
برشته میکشم این زر و در و مرجان را.
... [مشاهده متن کامل]
ناصرخسرو.
- برشته ٔ نظم کشیدن ؛ نظم کردن . سرودن . شعر گفتن . منظوم ساختن .
- || منظم ساختن . منظم گرداندن . تنظیم کردن . برشته کشیدن . تعکیف . ( منتهی الارب ) .
سر و صورت دادن ، به سامان کردن ، سازمند کردن