نشان دادن، ثبت کردن، نگاشتن، در دفتر وارد کردن، منطبق کردن
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
برهم نهادن: انطباق.
نهاده بر: منطبق بر.
برهم نِهی: انطباق.
بسیار دیده ام که برای �انطباق� از �برهم نهادن� بهره برده شده است. در نگاه من برابرواژه ی شایسته ای است: )
پارسی را پاس بداریم.
نهاده بر: منطبق بر.
برهم نِهی: انطباق.
بسیار دیده ام که برای �انطباق� از �برهم نهادن� بهره برده شده است. در نگاه من برابرواژه ی شایسته ای است: )
پارسی را پاس بداریم.