منصوب

/mansub/

    appointed
    appointment
    inductee

فارسی به انگلیسی

منصوب شدن
appoint

منصوب شدن به شغل
fill

منصوب شده
appointee

منصوب کردن
accredit, appoint, constitute, instate, make, nominate, place

منصوب کردن به شغل
fill

منصوب کردن خاخام
ordain

منصوب کردن طی تشریفات رسمی
induct

منصوب کردن طی مراسم
instal, install, invest

منصوب کردن طی مراسم رسمی به شغلی
inaugurate

منصوب کردن کشیش
ordain

مترادف ها

appointed (صفت)
معین، منصوب، مقرر، منتصب، موعود، موکل

nominated (صفت)
منصوب، نامزد

پیشنهاد کاربران

لری بختیاری
ور کار ویدن، رهدن ری کار، گِر وُیدن:منصوب شدن
منصوب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
ویشکت viŝket ( سغدی: viŝkestc )
گماشته، گمارده ( دری )
"گذارده"
گذارده شدن= منصوب شدن
حال داشتن
متضاد ها رو هم اضافه کنید ممنون
گزینش شده
منصوب کردن=برگزیدن، برگماردن
منصوب کن= برگزیند، برگمارد
برپا شده . روی پای خودش ایستاده . جون گرفته
منسوب از نسبت گرفته شده و به معنای نسبت داده شده و وابسته است
منصوب از هم آواهای این واژه و به معنای گماشته است ( این واژه از نصب می آید )
انتخاب شده

تعیین
برقرار شده
آن که برای انجام کاری به مقامی گماشته شده است ، نصب کرده شده
کاربرد در جمله : 🥎🥎🥎
خواجه احمد به وزارت منصوب شد ( زبان 85 )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)