منصف

/monsef/

    bisector
    just
    equitable
    disinterested
    dispassionate
    evenhanded
    fair-minded
    impartial
    open-minded
    sporting
    square
    equltable

مترادف ها

arbiter (اسم)
داور، حکم، قاضی، مصدق، منصف

arbitrator (اسم)
داور، منصف، میانجی

fair (صفت)
منصف، بور، زیبا، خوبرو، لطیف، منصفانه، بیطرفانه، نسبتا خوب، بدون ابر، فریور

unprejudiced (صفت)
منصف، بی تعصب، بدون تبعیض یا طرفداری

equitable (صفت)
منصف، متساوی

just (صفت)
درست، مقتضی، بجا، منصف، بامروت، منصفانه، مستحق، بی طرف، فریور، عادل، با عدالت، باانصاف، مشروع

square (صفت)
گوشه دار، منصف، حسابی، منظم، برابر، چهار گوش، مربع، راست حسینی، جذر، چارگوش

پیشنهاد کاربران

منصف. [ م ُ ص ِ ] ( ع ص ) داددهنده. ( دهار ) ( آنندراج ) . آنکه به عدالت و داد رفتار می کند و انصاف دارد و با انصاف و با داد و عدل و دادگر. ( ناظم الاطباء ) :
منصف در دوام زند خاصه پادشاه
انصاف تو دلیل بس است از دوام تو.
...
[مشاهده متن کامل]

ابوالفرج رونی ( دیوان چ پروفسور چایکین ص 107 ) .
معطی و منصف خزانه حق
منهی و مشرف هزینه جم.
ابوالفرج رونی ( ایضاً ص 91 ) .
روح او بر غیب واقف همچو لوح آسمان
کلک او در شرع منصف ، همچو خط استوار.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 21 ) .
صدرهااز عالمان و منصفان یکسر تهی است
صدر در دست بخیل و ظالم و بطال ماند.
سنائی ( ایضاً ص 86 ) .
ابیات من بخوان خط نوروزیم نویس
انصاف ده که با حکما مرد منصفی.
سوزنی.
قلم منصف ترا خواند
چرخ ، حبل متین دولت و دین.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 708 ) .
هر عالم محقق و منصف مدقق. . . داند که این غایت ابداع است. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 176 ) .
منصف که به صدق نفس خود را
خائن شمرد امین شمارش.
منبع. لغت نامه دهخدا

منصف =عادل . باوجدان
آدم منصف=آدم خوب کسی که عادلانه قضاوت میکنه
میان ساز ، میان گذر