منشعب شدن


    fork
    part
    radiate
    ramify

فارسی به انگلیسی

منشعب شدن از حزب
split

منشعب شدن از دسته
split

منشعب شدن از یک نقطه در جهت های مختلف
diverge

مترادف ها

branch (فعل)
منشعب شدن، شاخه دراوردن، شاخه شاخه شدن، گل و بوته انداختن، مشتق شدن، جوانه زدن، براهجدیدی رفتن

divaricate (فعل)
دوشاخه شدن، منشعب شدن، از هم جدا شدن

fork (فعل)
منشعب شدن، جند شاخه شدن، مثل چنگال شدن

ramify (فعل)
منشعب شدن، شاخه شاخه شدن، منشعب کردن، شاخه دادن، شاخه بستن

furcate (فعل)
منشعب شدن، از هم شکافته شدن

پیشنهاد کاربران

- منشعب شدن ؛ جدا گردیدن. متفرع شدن : هر حیوانی که این دو قوت مدرکه و محرکه دارد و آن ده که از ایشان منشعب شده است او را حیوان کامل خوانند. ( چهارمقاله ص 14 ) . در ذکر تغییراتی که به اصول افاعیل عروض درآید
...
[مشاهده متن کامل]
تا فروع مذکور از آن منشعب شود. ( المعجم چ مدرس رضوی ص 47 ) . نفس را دو قوت است. . . و هر یکی از این دو منشعب شود به دو شعبه. ( اخلاق ناصری ) . و نفس بر مثال شجره خضر است از او فروع شهوات بسیار منشعب شده. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 72 ) . هر سنتی. . . بمثابت جدولی داند از بحروجود نبوی منشعب و ممتد شده. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 217 ) .

منشعب شدن ؛ شعبه شعبه شدن. رشته رشته شدن. انواع گوناگون پیدا کردن :
و اندرین دوران که انصاف تو روی اندرکشید
فتنه ها شدذوشجون و قصدها شد منشعب.
انوری ( از دیوان چ مدرس رضوی ص 521 ) .