منزوی، جزیره ای، وابسته به جزیره، غیر ازاد، تنگ نظر
retired(صفت)
منزوی، متقاعد، بازنشسته، خلوت
offish(صفت)
خشن، منزوی
indrawn(صفت)
منزوی، جذب کرده، تو کشیده، به داخل کشیده، جذب شده بدرون
solitary(صفت)
مجرد، تنها، پرت، منزوی، تک، منفرد
پیشنهاد کاربران
سرسر. [ س ُ س ُ ] ( ص ) در تداول مردم قزوین ، آنکه اُنس نگیرد. آنکه به مهربانی نرم نشود. آنکه به تنهائی و دوری از دیگران مایل باشد. ( یادداشت مؤلف ) .
گوشه گیر مثل درونگراها
تنهانشین. [ ت َ ها ن ِ ] ( نف مرکب ) منزوی. که تنها نشیند و با کس مراوده نداشته باشد، خواه به غرور و خودپسندی خواه به اعتزال : ز بیکامی دلم تنهانشین است بسازم گر ترا کام اینچنین است. نظامی. بت تنهانشین ، ماه تهی رو تهی از خویشتن تنهاز خسرو. نظامی.
خلوت گزیده. [ خ َل ْ وَ گ ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) عزلت گزیده. منزوی. خلوت اختیار کرده : خلوت گزیده را بتماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست بصحرا چه حاجت است. حافظ.
یکه و یالقوز ؛ تنها و منزوی. || آنکه تنهایی دوست دارد. آنکه از مردم گریزد. مردم گریز. ( یادداشت مؤلف ) .
گوشه گیر ، گوشه نشین ، کناره گیر ، کناره جو ، کناره گزین ، کناره نشین این همه واژه پارسی! درست نیست که واژه عربی "منزوی" رو به کار ببریم😢