مندرس

/mondares/

    mean
    ragged
    raggedy
    shabby
    tattered
    tatters
    threadbare
    worn
    ribbons
    rusty
    scruffy
    tatty
    worn out
    obliterated

فارسی به انگلیسی

مندرس به طور کامل
worn-out

مندرس شدگی لباس
tatter

مندرس شدن
fray, frazzle

مندرس کردن
fray, tatters, frazzle

مترادف ها

worn (صفت)
ساییده، مندرس

worn-out (صفت)
کهنه، فرسوده، مانده، زهوار در رفته، مندرس، خسته و کوفته

run-down (صفت)
کهنه، مندرس

threadbare (صفت)
مندرس، نخ نما

پیشنهاد کاربران

گزاد. [ گ َ ] ( اِ ) جامه کهنه . ( آنندراج ) .
گراد. [ گ ِ ] ( اِ ) جامه کهنه. ( برهان ) .
ژنده. [ ژَ / ژِ دَ / دِ ] ( ص ، اِ ) جامه دریده وکهن گشته.
مندرس. [ م ُ دَ رِ ] ( ع ص ) رسم مندرس ؛ نشان و علامت ناپدیدگردیده و محوشده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . منطمس. ازمیان رفته :
منزلی کاندر سوادش منقطع رود وسرود
منزلی کاندر جوارش مندرس خمر و خمار.
...
[مشاهده متن کامل]

امیر معزی ( دیوان چ اقبال ص 266 ) .
مدارس چو رسم کرم مندرس
مکارم سیه رو چو دست قضا.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 258 ) .
- مندرس شدن ؛ از میان رفتن. محو شدن :
ز انعام تو منبسط شد زمین
در ایام تو مندرس شد فنا.
امیر معزی ( دیوان چ اقبال ص 32 ) .
بیشتر از رسوم پادشاهی به روزگار ایشان مندرس شد. ( چهار مقاله ص 40 ) .
شد نام معن زایده و قس ساعده
منسوخ و مندرس ز عطا و کلام تو.
عبدالواسع جبلی.
بستانها و کوشکهای دیگر که خداوندان آن را نمی شناسند و نمی دانند و بیشترین آن مندرس و منهدم شده اند. ( تاریخ قم ص 36 ) .
- مندرس گردیدن ( گشتن ) ؛ محو شدن. از میان رفتن. ناپدید شدن :
بهاری بس بدیع است این گرش با ما بقا بودی
ولیکن مندرس گردد به آبانها و آذرها.
منوچهری.
آن هجو مندرس گشت و از آن جمله این شش بیت بماند. ( چهار مقاله ص 81 ) . و محجه انصاف که به مواطاة اقدام ظلم تمام مندرس و محو گشته. ( سندبادنامه ص 10 ) . اندر طریقت فترت پیدا آمد لا بلکه یکسره مندرس گشت. ( ترجمه رساله قشیریه چ فروزانفر ص 11 ) . نظر حکیم مقصور است بر تتبع قضایای عقول و تفحص از کلیات امور که. . . به اندراس ملل و انصرام دول مندرس و متبدل نگردد. ( اخلاق ناصری ) . اذان مؤذن. . . منقطع شد ومدارس دربسته و مندرس گشت. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 49 ) . به سبب تغییر روزگار و تأثیر فلک دوار. . . مدارس درس مندرس و معالم علم منطمس گشته. . . ( جهانگشای جوینی ایضاً ص 3 ) .
|| کهنه و فرسوده و جامه کهنه و فرسوده. ( ناظم الاطباء ) . کهنه و فرسوده و خصوصاً جامه کهنه. ( غیاث ) ( آنندراج ) .
مندرس. [ م َ دَ رَ ] ( اِخ ) نهری در آسیای صغیر در غرب آناطولی به طول تقریبی 380 کیلومتر که به ارخبیل می ریزد. رجوع به المنجد و قاموس الاعلام ترکی و مندره و مئاندر شود.
منبع. لغت نامه دهخدا

کهنه - فرسوده - قدیمی - مندرس
Shabby به نظرم معادل خوبیه
Old
Ragged
Ancient
Wornout
درس در لغت به معنی تکرار چیزی است و از آنجا که به هنگام مطالعه و فرا گرفتن چیزی از استاد و معلم ، مطالب تکرار می گردد به آن ، درس گفته شده است ، و نیز اگر می بینیم کهنگی و فرسودگی را درس و اندراس می گویند به خاطر آن است که باد و باران و حوادث دیگر پی درپی بر بناهای کهنه گذشته و آنها را فرسوده ساخته است .
...
[مشاهده متن کامل]

تفسیر نمونه ج : 6 ص : 434

کهنه و فرسوده
کهنه