منحل

/monhal/

    dissolved
    disbanded
    disorganized
    wound up

فارسی به انگلیسی

منحل شدن
dissolve

منحل شدن تشکیلات
disband

منحل شدن سازمان
disband

منحل کردن
dissolve

منحل کردن تشکیلات
disband

منحل کردن سازمان
disband

منحل کردن شرکت
liquidate

پیشنهاد کاربران

منحل. [ م ُ ح َل ل ] ( ع ص ) گشاده شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . گره گشاده. ( ناظم الاطباء ) . بازگشته. گشاده. گشوده. از هم باز شده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
- منحل گردیدن ؛ از هم گشودن. ازهم گسیخته شدن : اگر در خیال جبال یک نفس نقش آن تصور گیرد، اجزای آن ابدالدهر مزلزل و اوصال آن منحل گردد. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 133 ) . الا وقتی که قوت امساک سپری شود و عقده وقار منحل گردد. ( مصباح الهدایة چ همایی ص 198 ) . تا به مطالعه آثارآن. . . عقده تهمت حال شیخ که سده مجاری فیض است از او منحل گردد. ( مصباح الهدایة ایضاً ص 229 ) . آن یار گفت لا واﷲ نخواهم که عقده عقدی که با تو کرده ام خدای را بدین سبب منحل گردد. ( مصباح الهدایة ایضاً ص 246 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

|| حل شده و گداخته شده. ( ناظم الاطباء ) . گداخته چنانکه قند و شکر در آب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : و از گرستن رطوبات زجاجی و ملحی بحکم قوت حرارت غریزی منحل و مضمحل شد. ( سندبادنامه ص 291 ) . || لغوگشته. ( ناظم الاطباء ) . || برچیده شده. از هم پاشیده. خلاف منعقد: جامعه ملل برای کثرت مطامع استعمارگران بی هیچ نتیجه منحل شد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

نگره های فارسی🇮🇷 نوین و گیرای برابر واژه🇸🇦
∆ واژگونی، چیدش، وارویی، از همپاشی، ورپاشی، فروپاشی، واچینی، واچینش، فروپاش، واشد
∆ ژپاش ⟡ سازمان پس از ناکامی بزرگ، ژپاش گردید.
∆ ژفت ⟡ داور گره کار را ژفت.
...
[مشاهده متن کامل]

∆ فروپاش ⟡ سازمان پس از رسوایی فروپاش گشت.
∆ ژکیدش ⟡ فرمانده اتحاد را ژکید.
∆ بیسار ⟡ پس از آن گفتگو، پیمان بیسار گشت.
∆ ژکیدش ⟡ فرمانده اتحاد را ژکید.
∆ فروپاد ⟡ سازمان کهن در زمان کوتاهی فروپاد گردید.
∆ واشد ⟡ پیوند میان دو گروه با گذر زمان واشد.
∆ گسست ⟡ رشته دوستی آنها گسست.
∆ زدودن ⟡ نمک در آب زدود.
∆ وارفت ⟡ یخ در گرما وارفت.
∆ واپاشیدن ⟡ دبیر گروه پژوهشی را واپاشید و دوباره سازمان داد.
∆ گسختن ⟡ استاد پیوند میان دو گروه را گسخت.
∆ درهمش ⟡ رهبر ساختار را درهمید.
∆ برهم زد ⟡ سرپرست نظم کارگاه را برهم زد.
∆ آسودش ⟡ داور گره را آسود.
∆ ستردن ⟡ مدیر اثر گروه را سترد.
∆ وارهش ⟡ استاد انجمن را وارهید.
∆ واکفت ⟡ مدیر اتحاد را واکفت.
∆ ژاویدش ⟡ رئیس ساختار کهن را ژاوید.
∆ واپدید ⟡ شرکت بازرگانی پس از ورشکستگی واپدید.
∆ رمید ⟡ همایش بزرگ فرهنگی با کمبود بودجه رمید.
∆ پکید ⟡ پیوند میان دو گروه رقیب پکید.
∆ ناپاد ⟡ گروه پس از شکست، ناپاد گردید.
∆ ناهست ⟡ بنیاد پیشین با نبود سرمایه، ناهستید
∆ ژاوش ⟡ پیمان کهن پس از خیانت، ژاوش شد.

منحل: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
نستاو nestāv ( سغدی: nestāve )
🇮🇷 واژه ی برنهاده: برچیده 🇮🇷
طبیعت منحل در طب سنتی به معنی
روان بودن شکم
کار کردن شکم
گشاده بودن طبیعت بدن
برچیده
�مُنْحَلّ�
اسم مفعول باب �إنفعال� از ثلاثی مزید، از ریشۀ �حلل�
به معانی مشابه �حل شده�، �از هم باز شده� �پاشیده شده�، �تجزیه شده�، �ناپدید شده�، و حتی گاهی به معنای �لغو شده� و �تقسیم شده� به کار می رود.