منحرف

/monharef/

    aberrant
    astray
    depraved
    deviant
    deviator
    perverted
    deviated

فارسی به انگلیسی

منحرف از مرکز
off-center

منحرف از مطلب اصلی
digressive

منحرف سازی توجه
diversion

منحرف شدن
deflect, deviate, shunt, stray, turn, warp

منحرف شدن از
depart

منحرف شدن از موضوع اصلی
sidetrack

منحرف کردن
avert, deflect, deprave, deviate, divert, pervert, shunt, turn, warp

منحرف کردن از راه راست
mislead

منحرف کردن از موضوع اصلی
sidetrack

منحرف کننده
deflector, diversionary

مترادف ها

aberrant (صفت)
نابجا، منحرف، گمراه، کجراه، بی راه

deviant (صفت)
منحرف، غیر سالم

deviated (صفت)
منحرف، پرت

perverted (صفت)
منحرف، منحرف شده

perverse (صفت)
منحرف، گمراه، فاسد، هرزه، معیوب، در خطا

deviating (صفت)
منحرف

devious (صفت)
منحرف، گمراه، کج، غیر مستقیم، بیراهه

amiss (صفت)
منحرف، گمراه، غلط، بد، بی مورد، نا درست

lost (صفت)
منحرف، مفقود، گم شده، از دست رفته، زیان دیده، شکست خورده گمراه

awry (صفت)
منحرف، غلط، زشت، چپ چپ، مورب، بدشکل

errant (صفت)
منحرف، سرگردان، اواره، حادثه جو، بد نام

turning (صفت)
منحرف

oblique (صفت)
منحرف، مورب، غیر مستقیم، مایل، اریب، ضمنی، حاده یا منفرجه

skew (صفت)
منحرف، مورب، اریبی، نامتوازن، اریب

hell-bent (صفت)
منحرف، گمراه، زیاد خمیده، منحرف شده، به بیراهه کشیده شده

twisty (صفت)
منحرف، پیچ دار، پیچ خورده، تاب دار، تابیده

پیشنهاد کاربران

منحرف. [ م ُ ح َ رِ ] ( ع ص ) بگشته. فروگردیده. ( زمخشری ) . خمیده و برگشته شونده. ( آنندراج ) ( غیاث ) . آنکه میل می کند و برمی گردد. خمیده و برگشته و واژگون. ( ناظم الاطباء ) . میل کرده از. کج شده. کج رونده. کج. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : کارها همه این مرد می برگزارد و پدریان منخزل بودند و منحرف. . . ( تاریخ بیهقی چ فیاض 420 ) . مزاج او از استقامت توجه به حضرت الهی منحرف نه. ( مصباح الهدایة چ همایی ص 58 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- مزاج منحرف ؛ بیمارشده. مریض گشته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
- منحرف ارکان ؛ چیزی که ارکان آن از استقامت خارج گردیده باشد. آنچه که پایه هایش خمیده و کج شده باشد :
ز شرم بیت معمورت طبایع منحرف ارکان
ز رشک سقف مرفوعت شده هفت آسمان درهم.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 336 ) .
- منحرف افتادن ؛ منحرف شدن : بدین سبب صداقت ایشان تام نبود و از عدالت منحرف افتد. ( اخلاق ناصری ) . رجوع به ترکیب بعد شود.
- منحرف شدن ؛ برگشتن و خمیده شدن. ( ناظم الاطباء ) . پیچیدن. کج شدن. میل کردن از. بیرون شدن از استقامت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : بینا و نابینا که از جاده منحرف شوند تا در چاه افتند هرچند در هلاکت مشارکت دارند اما بینا ملوم است و نابینا مرحوم. ( اخلاق ناصری ) . تا مزاج به کلی از قرار اصل منحرف نشود تغییر نپذیرد. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 13 ) .
- منحرف کردن ؛کج کردن. کیبیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
- منحرف گردیدن ( گشتن ) ؛ منحرف شدن : به اندک زیادتی که به کار برد زود از سمت اعتدال منحرف گردد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 110 ) . پس بر او واجب بود که معاشرت و مخالطت نوع خود کند بر وجه تعاون والا از قاعده عدالت منحرف گشته باشد. ( اخلاق ناصری ) . اگر به کلی خواب از نفس منع کنند. مزاج از اعتدال منحرف گردد. ( مصباح الهدایة چ همایی ص 281 ) . و هر گاه که مزاج دل به محبت و میل به دنیا منحرف گردد. . . علم سبب زیادتی مرض هوا گردد. ( مصباح الهدایة ایضاً ص 58 ) . رجوع به ترکیب قبل شود.
منبع. لغت نامه دهخدا

منحرف: کژروش
بدراه
متمایل
مُنحَرِف: ١. کجراهەرو، کجرو، کژرو، بیراهەرو، بیراهه، گمراه، سستگام، ازراەبەدررفته، سرگشته، چَفسیده؛ تباه، تباهکار، ناراست، نادرست، تاریکجو، تاریکپرست
۲. کج - شده، کج، خم - شده، خمیده، کج - دیس، کژدیس، کژیده، اُریب، گراییده
تاریک جوی . ( نف مرکب ) ظلمت طلب . بیراهه رو. منحرف . کجرو : بپرسید کار پرستش بچیست بنیکی ّ یزدان گراینده کیست چنین داد پاسخ که تاریک جوی روان اندرآرد بباریک موی . فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2539 ) .
منحرف= اَپیراس ( فرهنگ پهلوی ) ، گمراه، سرگشته
تیره راه . [ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) راه تاریک . || بدراه . بددین . منحرف :
زمانی همی گفت بر ساوه شاه
چه سود آمد از جادوی تیره راه .
فردوسی .
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.
یعنی با حرف دیگران یا با کار های نادرست منحرف بشیم و از راه راست راهمون رو کج کنیم
کژ رو
انحراف. . گمراه . . پرت شده. . . راه گم کرده . . . . کج رو. . . . گیج. . . . پرت. . . . اختیارازدست دادن. . . .
تیره راه. [ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) راه تاریک. || بدراه. بددین. منحرف :
زمانی همی گفت بر ساوه شاه
چه سود آمد از جادوی تیره راه.
فردوسی.
کج شده از راه راست
بی راهه/گمراه. سردرگم. گیج. دیوانه
بیراهه، گمراه
گژرو
بی راهه. پرت. روانی.
پرت
این واژه عربی است و پارسی آن واژه ی پهلوی اَبیراه می باشد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)