منجمد کردن


    congeal
    curdle
    freeze

فارسی به انگلیسی

منجمد کردن خوراک
freeze

منجمد کردن سریع مواد غذایی
deepfreeze

مترادف ها

chill (فعل)
خنک کردن، سرد کردن، خنک شدن، منجمد کردن

ice (فعل)
منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن، شکر پوش کردن

congeal (فعل)
بستن، سفت شدن، منجمد کردن، ماسیدن، سفت کردن، یخ بستن

glaciate (فعل)
منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن، یخ زدن، با برف یا یخ پوشاندن

پیشنهاد کاربران

فریز - فریز کردن
شجاندن
خاک دریا شود بسوزد آب
بفسرد نار و برق بشجاید.
دقیقی