سفت، خالص، یک پارچه، سخت، محکم، بسته، قوی، نیرومند، استوار، قابل اطمینان، جامد، توپر، مستحکم، منجمد، حجمی، سه بعدی، ز جسم
frigid(صفت)
خنک، منجمد، بسیار سرد، دارای اندکی تمایل جنسی
rimy(صفت)
منجمد، قافیه دار
پیشنهاد کاربران
منجمد = یخور
یخکِش= یخزده، منجمد
منجمد
به کردی: رّچیای به لری: رچسته بخوایم فارسیزه ش کنیم: رُچیده ، رِچیده. . .
فارسی آن ؛شجودن , شجیدن , شجاییدن:سرد شدن, یخ زدن , فسردن, از سرما سخت شدن, یا تباه شدن شجایش : انجماد خاک دریا شود بسوزد آب بفسرد نار و برق بشجاید. دقیقی
در پارسی " بستاک ، افسردگ " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.