منجمد

/monjamed/

    arctic
    frigid
    frozen
    gelid

فارسی به انگلیسی

منجمد شدن
congeal, freeze, glaciate, ice, curdle

منجمد شدنی
freezable

منجمد کردن
congeal, curdle, freeze

منجمد کردن خوراک
freeze

منجمد کردن سریع مواد غذایی
deepfreeze

منجمد کردنی
freezable

مترادف ها

solid (صفت)
سفت، خالص، یک پارچه، سخت، محکم، بسته، قوی، نیرومند، استوار، قابل اطمینان، جامد، توپر، مستحکم، منجمد، حجمی، سه بعدی، ز جسم

frigid (صفت)
خنک، منجمد، بسیار سرد، دارای اندکی تمایل جنسی

rimy (صفت)
منجمد، قافیه دار

پیشنهاد کاربران

منجمد = یخور
یخکِش= یخزده، منجمد
منجمد
به کردی: رّچیای
به لری: رچسته
بخوایم فارسیزه ش کنیم: رُچیده ، رِچیده. . .
فارسی آن ؛شجودن , شجیدن , شجاییدن:سرد شدن, یخ زدن , فسردن, از سرما سخت شدن, یا تباه شدن
شجایش : انجماد
خاک دریا شود بسوزد آب
بفسرد نار و برق بشجاید.
دقیقی
در پارسی " بستاک ، افسردگ " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.