دمادم= لبالب. لب بلب. که تا دهانه ظرف برسد. مملو. پر. ( از یادداشت مؤلف ) : بفرمود تا جام زرین چهار دمادم بدادند بر گرگسار. فردوسی. چو جام نبیدش دمادم شود بخسبد بدانگه که خرم شود. فردوسی. ... [مشاهده متن کامل]
پارسی زبانی ابوهریره را پرسید دهاق چه باشد به پارسی جواب داد گفت دمادم. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 464 ) . جان خاک شود به طَمْع جرعه چون رطل طرب کشی دمادم. خاقانی. دمادم شراب الم درکشند اگر تلخ بینند دم درکشند. سعدی ( بوستان ) . دمادم درکش ای سعدی شراب وصل و دم درکش که با مستان مفلس درنگیرد زهد وپرهیزت. سعدی.