مملو

/mamlov/

    full
    replete
    rife
    jampacked
    awash
    chockablock
    filled

فارسی به انگلیسی

مملو از
fraught, pregnant

مملو از هراس و انزجار کردن
appal

مملو بودن
swim, teem

مملو شدن
fill, heap

مملو کردن
fill, heap, load, pack

مترادف ها

full (صفت)
مطلق، کامل، انباشته، بالغ، تمام، مفصل، پر، لبریز، رسیده، سیر، مملو، اکنده

loaded (صفت)
پر، مست، مملو، بار شده، پربار، دارای پول زیاد، پولدار

laden (صفت)
پر، سنگین، مملو، سنگین بار، بارگیری شده

fraught (صفت)
پر، دارا، مملو، بار شده

rife (صفت)
معمولی، پر، متداول، عمومی، عادی، زیاد، شایع، مملو

پیشنهاد کاربران

مملو. [ م َ ل ُوو ] ( از ع ، ص ) پر کرده شده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . پر و پر کرده شده. ممتلی. لبالب. ( از ناظم الاطباء ) . مشحون. انباشته. مُؤَمَّت. آکنده. ممتلی. غاص :
جان و دل اعدات چو دو کفه میزان
...
[مشاهده متن کامل]

مملو شده از سنگ غم و بار تلوم.
سوزنی.
خری سرش ز خرد چون کدوی بی دانه
خری شکم ز کدو دانه چون کدو مملو.
سوزنی.
|| محشو. ( یادداشت مرحوم دهخدا )
منبع. لغت نامه دهخدا

مملو / mamlov /
مترادف مملو: آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشبع، مشحون، ممتلی
متضاد مملو: تهی، خالی
برابر پارسی: آکنده، پر، سرریز، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال
ذخیره شده
دمادم= لبالب. لب بلب. که تا دهانه ظرف برسد. مملو. پر. ( از یادداشت مؤلف ) :
بفرمود تا جام زرین چهار
دمادم بدادند بر گرگسار.
فردوسی.
چو جام نبیدش دمادم شود
بخسبد بدانگه که خرم شود.
فردوسی.
...
[مشاهده متن کامل]

پارسی زبانی ابوهریره را پرسید دهاق چه باشد به پارسی جواب داد گفت دمادم. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 464 ) .
جان خاک شود به طَمْع جرعه
چون رطل طرب کشی دمادم.
خاقانی.
دمادم شراب الم درکشند
اگر تلخ بینند دم درکشند.
سعدی ( بوستان ) .
دمادم درکش ای سعدی شراب وصل و دم درکش
که با مستان مفلس درنگیرد زهد وپرهیزت.
سعدی.

اکند