distinguished excellent of superior quality privileged exquisite first-class classy classic cordon bleu eminent grand imperial pre-eminent preeminent preference premium prime sterling superfine superior thoroughbred
مافوق، خوب، بسیار خوب، عالی، ممتاز، اعلی، بزرگ اندازه
excellent(صفت)
بسیار خوب، عالی، ممتاز، غرا، عمده، فاخر، فائق، شگرف
immense(صفت)
وسیع، بسیار خوب، پهناور، عظیم، عالی، ممتاز، گزاف، عظیم الجثه، کلان، بی اندازه، بیکران
best(صفت)
بهترین، بهترین کار، به بهترین وجه، بزرگترین، نیکوترین، خوبترین، شایسته ترین، ممتاز، عظیم ترین، به نیکوترین روش، اعلاء، خاصگی
gilt-edged(صفت)
بهترین، ممتاز، درجه اول
privileged(صفت)
ممتاز، خاص، امتیاز دار، دارای امتیاز یا حق ویژه
distinguished(صفت)
مشخص، ممتاز، برجسته، فاخر، متمایز، متشخص
outstanding(صفت)
قلنبه، عالی، ممتاز، برجسته، واریز نشده
illustrious(صفت)
درخشان، ممتاز، برجسته، مجلل، نامی
elect(صفت)
ممتاز، خاصگی، خاص، برگزیده منتخب
preferential(صفت)
ممتاز، امتیازی، ترجیحی، امتیاز دهنده
topping(صفت)
عالی، ممتاز، با شکوه، کاکل
summa cum laude(اصطلاح)
ممتاز
پیشنهاد کاربران
ممتاز. [ م ُ] ( ع ص ) جداشده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) . || برگزیده و پسندیده. منتخب شده. دارای امتیاز و برتری و بزرگواری. ( از ناظم الاطباء ) . برتر. فاضل. افضل. راجح. ارجح. صاحب مزیت. نجیب. مفضل. دارای مزیت. فایق. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . || جدا. مجزا. مشخص : ... [مشاهده متن کامل]
در لئیمان به طبع ممتازی در خسیسان به فعل بی جفتی منظرت به ز مخبر است پدید که به تن زفتی و بدل زفتی. علی قرط اندکانی. بوزجانی. . . کریم عهد خویش و ممتاز از جمله اکفا و اقران. ( سلجوقنامه ظهیری ص 18 ) . صفتش در زمانه ممتاز است دیدنش روح را جهان بین است. عطار. ای به خلق از جهانیان ممتاز چشم خلقی به روی خوب تو باز. سعدی. دعای صالح و صادق رفیق جان تو باد که اهل فارس به صدق و صلاح ممتازند. سعدی. هرچه در صورت عقل آید و در وهم و قیاس آن که محبوب من است از همه ممتاز آید. سعدی. - ممتاز شدن ؛ برگزیده شدن. - || مزیت یافتن. برتر آمدن. - ممتاز کردن ؛ برگزیدن. انتخاب کردن. - || مزیت دادن. - ممتاز گردانیدن . ممتاز کردن : باری عز شأنه. . . آن پادشاه. . . را به روی خوب و تبرک به مجالست ارباب ورع و مثافنت صلحا از ملوک عالم ممتاز گردانیده است. ( المعجم چ دانشگاه ص 11 ) . ممتاز. [ م ُ ] ( اِخ ) مولوی سیدامان علی فرزند سیدبرکت علی ، نبیره مولوی سراج الدین احمد. از شاعران قرن سیزدهم ، مقیم شهرک فریدپور هند است. در مدرسه دارالاماره کلکته تحصیل کرد. از اوست : به گلشن چون طلسم صحبتی با گلرخان بستم شکفتن را دری بر روی حوران جنان بستم رصد بند عروج طالع ناسازگارم من حضیض خاکساری را به اوج آسمان بستم ز هر خاری سراغ منزل مقصود می گیرم ز رنگ خون پای رفتگان ، نقش نشان بستم ز خیر و شر منم آزاد و ممتاز اندر این عالم نه جور از دشمنان دیدم نه طرف از دوستان بستم. ( از تذکره صبح گلشن ص 452 ) . ممتاز. [ م ُ ] ( اِخ ) میرزا اسماعیل خان. رجوع به ممتازالدوله شود. منبع لغت نامه دهخدا
حقوق: مهریه از دیون ممتاز است ( یعنی پرداخت آن نسبت به سایر دیون فرد اولویت دارد )
ممتاز: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: کایوس kāyos ( پهلوی )