ملاک

/mallAk/

    landowner
    landlord
    propertied
    laird
    basis
    measure
    criterion
    standard
    touchstone
    yardstick
    canon
    check
    landed

فارسی به انگلیسی

ملاک عمده
squire

ملاک قرار دادن
extrapolate

مترادف ها

support (اسم)
پشت، تقویت، پا، کمک، طرفداری، تایید، پشت گرمی، تکیه گاه، پشتیبانی، متکا، پشت بند، ملاک، تکیه، نگاهداری، اتکاء، پشتیبان زیر برد، زیر بری

ground (اسم)
پا، سبب، زمین، خاک، میدان، زمینه، پایه، اساس، مستمسک، ملاک، کف دریا

reason (اسم)
سبب، عنوان، مایه، علت، خرد، مورد، موجب، مناسبت، ملاک، عذر، عقل، شعور، دلیل، عاقلی، خوشفکری

criterion (اسم)
محک، میزان، معیار، ملاک، ضابطه، مقیاس، نشان قطعی

proof (اسم)
محک، اثبات، نشانه، عیار، برهان، مدرک، ملاک، چرک نویس، گواه، دلیل، مقیاس خلوص الکل

exemplar (اسم)
مثل، نظیر، مثال، نمونه، نسخه، ملاک، سرمشق

pattern (اسم)
نظیر بودن، طرح، ملاک، انگاره، نقش، سرمشق، مدل، الگو، صفات و خصوصیات فردی، مسطوره

sample (اسم)
نمونه، ملاک، ازمون، سرمشق، مدل، الگو، مسطوره، واحد نمونه

landowner (اسم)
ملاک، مالک، صاحب ملک

landlord (اسم)
ملاک، مالک، موجر، صاحبخانه

landholder (اسم)
ملاک، زمین دار، اجاره دار، صاحب ملک

پیشنهاد کاربران

سلیم
مَلاک: مایه، نمونه
مَلّاک: زمین دار
Criteria = برسنجگان
Criterion = برسنجه
برابر های پارسی برای ملاک
مِلاک = قوام الامر؛ بندش و نظام کار. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) .
قوامِ کار
اصل هرچیز ، معیار ، ابزار سنجش
معیار - ابزار سنجش
هو
با سلام ، اصل چیزی و آنچه که به آن قایم باشد.
سپاس.