ملاقات کردن


    forgather
    greet
    meet
    see
    visit

فارسی به انگلیسی

ملاقات کردن طبق قرار
rendezvous

مترادف ها

meet (فعل)
مواجه شدن، پیوستن، برخورد کردن، تقاطع کردن، تلاقی کردن، یافتن، مواجه شدن با، ملاقات کردن، مصادف شدن با

encounter (فعل)
روبرو شدن، مواجه شدن با، رویاروی شدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، مصادف شدن با، دست بگریبان شدن با

visit (فعل)
سر زدن، خدمت کسی رسیدن، ملاقات کردن، عیادت کردن، دیدن کردن از، زیارت کردن، دید و بازدید کردن

see (فعل)
مشاهده کردن، دیدن، فهمیدن، ملاقات کردن، نگاه کردن

have an interview (فعل)
ملاقات کردن

پیشنهاد کاربران

make a visit to someone
التقا افتادن ؛ ملاقات کردن. تلاقی روی دادن :
اجتماع ماه بود امروز و استقبال بخت
کاوفتاد این ذره را با چون تو خورشید التقا.
خاقانی.
نشست وخاست افتادن ؛ هم صحبت شدن. ملاقات کردن : بوصادق را نشست و خاست افتاد با قاضی بلخ ابوالعباس. ( تاریخ بیهقی ) .
به دیدن کسی آمدن
به دیدار کسی رفتن