ملاقات

/molAqAt/

    meeting
    interview
    visit
    visitation

فارسی به انگلیسی

ملاقات اتفاقی
encounter

ملاقات برای تسلی سوگواران
visitation

ملاقات سران دولت ها برای حل و فصل مسائل جهانی
summitry

ملاقات فرزند در مورد زن و شوهر طلاق گرفته
visitation

ملاقات فرزندان در مورد زن و شوهر طلاق گرفته
visitation

ملاقات نکردن
miss

ملاقات کردن
forgather, greet, meet, see, visit

ملاقات کردن طبق قرار
rendezvous

ملاقات کننده
caller, visitant, visitor

مترادف ها

meeting (اسم)
برخورد، اجتماع، تلاقی، انجمن، مجمع، جماعت، هم ایش، اجماع، ملاقات، جماعت همراهان، میتینگ، جلسه، نشست

encounter (اسم)
تصادف، برخورد، مواجهه، ملاقات، رویارویی

date (اسم)
تاریخ، خرما، زمان، ملاقات، نخل، درخت خرما

پیشنهاد کاربران

ملاقات. [ م ُ ] ( ع اِمص ) مأخوذ از تازی ، دیدن و دیدارو رویارویی و مقابله و دوچارشدگی. ( ناظم الاطباء ) . ملاقاة : این احمد رافع را با عبدالجبارخوجانی دوستی بود بی ممالحتی و ملاقاتی که میان ایشان بوده بود. ( قابوسنامه ) . این خبر اشارت است به ملاقات دل با حق و معارضه سر با غیب. ( کشف الاسرار ج 3 ص 641 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

به خدایی که دست قدرت او
ناوک مجری قدر فکند. . .
کز ملاقات مردک جاهل
بیخ شادی ز جان و دل بکند.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 620 ) .
رایت میمون او وقت ملاقات خصم
بر ظفر آموخته چون علم کاویان.
خاقانی.
با این همه هیچ سختی مرا چون آرزوی ملاقات دیدار تو نبود. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 29 ) . صدای اصطکاک صخرتین هنگام ملاقات ایشان از بسیط این عرصه مسدس در محیط گنبد اطلس افتاد. ( مرزبان نامه ایضاً ص 212 ) . مارا این همه رنج و محنت از یک روزه ملاقات عقاب است. ( مرزبان نامه ایضاً ص 268 ) .
بر طور چو موسی شو بر چرخ چو عیسی شو
در جنت اعلی شو آنگه به ملاقات آ.
مولوی ( کلیات شمس چ امیرکبیر ص 12 ) .
گاهم به ملائکه ملاقات
باشد به مقام لا و الا.
مولوی ( ایضاًص 40 ) .
مردم به دوست محتاج بود در همه احوال اما در حال رخا جهت احتیاج به ملاقات و معاونت ایشان و. . . ( اخلاق ناصری ) . اولی آنکه ساعتی با همدیگر نشسته عهد ملاقات تازه گردانیم. ( تاریخ غازان ص 66 ) . محب صادق هر وقت که فرصت سعادت ملاقات. . . با محبوب خود بیابد. . . غایت امانی و نهایت کامرانی خود شناسد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 326 ) . و رجوع به ملاقاة شود.
- اتفاق ملاقات افتادن ؛ یکدیگر را دیدن. دیدار کردن. برخوردکردن به یکدیگر : نظام الملک بر عقب او بیامد، فریقین را به ملاذگرد میان اخلاط و ارزروم اتفاق ملاقات افتاد. ( سلجوقنامه ظهیری ص 24 ) . روزگاری برآمد که اتفاق ملاقات نیفتاد ( گلستان ) . از جانبین اتفاق ملاقات افتاد ویکدیگر را پرسیدند و گفتند. . . ( تاریخ غازان ص 62 ) .
- ملاقات کردن ؛ دیدار کردن. دیدن. باهم روبروشدن. به هم برخوردن :
از بس که آتش شوق دل را سبک عنان کرد
با تیر او ملاقات در خانه کمان کرد.
عظیماپورمولاقیدی ( از آنندراج ) .
|| برخورد. تماس :
وز ملاقات صبا روی غدیر
راست چون آژده سوهان است.
منبع. لغت نامه دهخدا

ملاقات=ویزیت
ملاقات = یک رسی
ملاقات کردن = یک رسیدن
یکسریدن. [ ی َ / ی ِ س َ دَ ] ( مص جعلی مرکب ) مجتمع گردیدن به جایی. ( آنندراج ) .
سلام کجابیام
لری بختیاری
هُمبینی، بینائِش:ملاقات، دیدار
ملاقات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
دیدار ( دری )
فسیس fasis ( سغدی: فثیس faşis )
دیدار
رویارو شدن
سروقت. [ س َ رِ / س َرْ وَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سراغ. جستجو. پرسش. دیدار. ملاقات :
دو دوست یک نفس از غم کجا برآسودند
که آسمان به سروقتشان دواسبه نتاخت.
سعدی.
بسی نیز بودی که دامن کشان
...
[مشاهده متن کامل]

به سروقت من آمدندی خوشان.
نزاری قهستانی.
جمعی از اوباش اردبیل. . . به سروقت امیر قطب الدین رسیدند و آواز ناله آن جناب را شنیدند. ( حبیب السیر ج 3 جزء 4 ص 324 ) . || سرمنزل. جایگاه. منزل :
به سروقتشان خلق کی ره برند
که چون آب حیوان به ظلمت درند.
سعدی.
برغبت بکش بار هر جاهلی
که افتی به سروقت صاحبدلی.
سعدی.

بار ملاقات دادن= اجازهٔ ملاقات دادن ، اذن ملاقات دادن
دیدوبازدید کردن از اقوام