ملاقات

/molAqAt/

    meeting
    interview
    visit
    visitation

فارسی به انگلیسی

ملاقات اتفاقی
encounter

ملاقات برای تسلی سوگواران
visitation

ملاقات سران دولت ها برای حل و فصل مسائل جهانی
summitry

ملاقات فرزند در مورد زن و شوهر طلاق گرفته
visitation

ملاقات فرزندان در مورد زن و شوهر طلاق گرفته
visitation

ملاقات نکردن
miss

ملاقات کردن
forgather, greet, meet, see, visit

ملاقات کردن طبق قرار
rendezvous

ملاقات کننده
caller, visitant, visitor

مترادف ها

meeting (اسم)
برخورد، اجتماع، تلاقی، انجمن، مجمع، جماعت، هم ایش، اجماع، ملاقات، جماعت همراهان، میتینگ، جلسه، نشست

encounter (اسم)
تصادف، برخورد، مواجهه، ملاقات، رویارویی

date (اسم)
تاریخ، خرما، زمان، ملاقات، نخل، درخت خرما

پیشنهاد کاربران

ملاقات=ویزیت
ملاقات = یک رسی
ملاقات کردن = یک رسیدن
سلام کجابیام
لری بختیاری
هُمبینی، بینائِش:ملاقات، دیدار
ملاقات: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
دیدار ( دری )
فسیس fasis ( سغدی: فثیس faşis )
دیدار
رویارو شدن
سروقت. [ س َ رِ / س َرْ وَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سراغ. جستجو. پرسش. دیدار. ملاقات :
دو دوست یک نفس از غم کجا برآسودند
که آسمان به سروقتشان دواسبه نتاخت.
سعدی.
بسی نیز بودی که دامن کشان
...
[مشاهده متن کامل]

به سروقت من آمدندی خوشان.
نزاری قهستانی.
جمعی از اوباش اردبیل. . . به سروقت امیر قطب الدین رسیدند و آواز ناله آن جناب را شنیدند. ( حبیب السیر ج 3 جزء 4 ص 324 ) . || سرمنزل. جایگاه. منزل :
به سروقتشان خلق کی ره برند
که چون آب حیوان به ظلمت درند.
سعدی.
برغبت بکش بار هر جاهلی
که افتی به سروقت صاحبدلی.
سعدی.

بار ملاقات دادن= اجازهٔ ملاقات دادن ، اذن ملاقات دادن
دیدوبازدید کردن از اقوام