مقید کردن


    bind
    chain
    circumscribe
    commit
    constrain
    cramp
    fetter
    trammel

فارسی به انگلیسی

مقید کردن با تهدید
coerce

مقید کردن با زور
coerce

مترادف ها

bind (فعل)
بهم پیوستن، چسباندن، بستن، صحافی کردن و دوختن، گرفتار و اسیر کردن، مقید کردن، جلد کردن، مقید و محصور کردن، متعهد و ملزم ساختن، الزام اور و غیر قابل فسخ کردن

condition (فعل)
مقید کردن، شایسته کردن، شرط نمودن

fetter (فعل)
مقید کردن، در زیر غل و زنجیر اوردن

tie up (فعل)
حبس کردن، بستن، مقید کردن، پیچیدن

bind up (فعل)
مقید کردن

پیشنهاد کاربران

‏بَندال = قید
بَندالیدن = مقید کردن
بَندالیده = مقید
{بَندال: بَند پسوند همانندی �ال�. این واژه در چنگال، گودال، کَندال ( در لری به چم چاله بزرگ ) و . . . . رویهمرفته به چم چیزی که همچون بند شما را مقید می کند}
‎#پیشنهاد_شخصی
‎#پارسی دوست
بایستن. . .
بربستن
بند نهادن