مقید به نتیجه :یعنی پایبند یا وابسته به نتیجه
مرتبط
مقید: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
پدیستاگ padistāg ( پهلوی )
در قید وشرط
با توجه ، منوط ، وابسته ، متصل ، مرتبط
وابسته
پای دربند. [ دَ ب َ ] ( ص مرکب ) مُقیّد. مغلول :
عالمت یوز پای دربند است
واعظت مرغ دانه در منقار
این یکی چون کند تمام سخن
وآن دگر کی کند بکام شکار.
اوحدی.
بَندال = قید
بَندالیدن = مقید کردن
بَندالیده = مقید
{بَندال: بَند پسوند همانندی �ال�. این واژه در چنگال، گودال، کَندال ( در لری به چم چاله بزرگ ) و . . . . رویهمرفته به چم چیزی که همچون بند شما را مقید می کند}
#پیشنهاد_شخصی
#پارسی دوست
پابند . . . . .
پابست . . . . .
پابست. [ ب َ ] ( ن مف مرکب ) پای بند. مقیّد. دل بسته. دلباخته :
شیخی بزنی فاحشه گفتا مستی
پیوسته بدام دیگری پابستی.
خیام.
در گفتار لری :
قِیدی نیست = چیزی مهمی نیست، گرفتاری بزرگی نیست
زمانی که بچه ای زمین می افتد یا آسیب کوچکی می بیند یا زمانی که کسی از پیشامدی نگران است برای دلداری او می گویند قیدی نیست.
. . . . . . . . . .
... [مشاهده متن کامل]
قِید بندی ندارد = پایبندی ندارد
. . . . . . . . . .
مُقِیِد نیستم = نگران نیستم
زمانی که کسی به دیگری می گوید اگر چنین و چنان شد؟ ، دیگری در جواب می گوید مُقِیِد نیستم به مَنای نگران نیستم یا آن چیز برایم سخت نیست یا مهم نیست یا نگرانی و درگیری فکر و گرفتاری ام آن چیز نیست.
بستگی داشتن،
در قید شده ، بسته ، گرفتار
بند شده، اسیر، بسته، در قید و بند
مشروط
در پهلوی " نیوندک " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
پایبند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)