measure (اسم)حد، اقدام، میزان، درجه، مقدار، پایه، اندازه، پیمانه، تدبیر، مقیاس، واحد، وزن شعر، بحرcriterion (اسم)محک، میزان، معیار، ملاک، ضابطه، مقیاس، نشان قطعیgauge (اسم)درجه، وثیقه، اندازه، پیمانه، معیار، مقیاس، گرو، اندازه گیر، وسیله اندازه گیری، مصرف سنجscale (اسم)درجه، تناسب، وزن، ترازو، نسبت، اندازه، معیار، پوسته، مقیاس، پله، فلس، گام، کفه ترازو، مقیاس نقشه، خط مقیاس، هر چیز مدرج، وسیله سنجش، هر چیز پله پله، اعداد روی درجه گرما سنج و غیره، پولک یا پوسته بدن جانورyardstick (اسم)پیمانه، معیار، مقیاس، چوب ذرعmeter (اسم)نظم، اندازه، مقیاس، اندازه گیر، وسیله اندازه گیری، مصرف سنج، وزن شعر، متر، کنتورindicator (اسم)نماینده، اندازه، مقیاس، شاخص، اندیکاتور
کلوین ( مقیاس فیزیک )شامانکفیز /کویژانداس / اِمشاشیکا، معیار، اندازهحمید رضا مشایخی - اصفهانمقیاس: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:پتراز patrāz ( سغدی )نردباندکاواحد سنجش اتخاذ شده برای اندازه گیریم به قیاس متصل معنای می دهد که می توان در آن قاعده تحلیل ها را نزدیکتر به واقع انجام داد. همسان کردن شرایط برای درک درست تر از موضوع.فصل الخطابمقیاس ( Scale ) : [ اصطلاح نقشه برداری] نسبتی را که بین ابعاد روی نقشه و اندازه های نظیرشان بر روی زمین وجود دارد مقیاس می گویند.معیار، اندازه، ملاک، یکا ، قاعده، تعداد، حد، مقدار، میزان، واحدمعیاریکااین واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:پیوال ( کردی: پیوانه ) پِرام ( سنسکریت: پْراما )مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)+ عکس و لینک