مقوم

/moqavvem/

    appraised

پیشنهاد کاربران

مقوم. [ م ُ ق َوْ وِ ] ( ع ص ) قیمت کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . قیمت کننده و آن که قیمت چیزی و نرخ چیزی را معین می کند. ( ناظم الاطباء ) . نرخ نهنده. بهاگذار. قیمت گذار. قیمت گر. بهاکننده. ارزیاب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
...
[مشاهده متن کامل]

ز ننگ رهبران کور چون عنقا نهان گشتم
در این اقلیم کی داند مقوم قیمت عنقا.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 35 ) .
|| راست دارنده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . آن که راست می کند کژی را. ( ناظم الاطباء ) :
وهم این رکن چون مقوم روح
چار ارکان جسم را معیار.
خاقانی.
|| تقویم نویس. تقویم دان. زایجه کش. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : پادشاه بحکم کمال عاطفت و وفور شفقت مقومان را فرمود تا شکل طالع پسر وزیر بنگرند و به رصد نجومی و حساب زیج تقویم بازدانند. ( سندبادنامه ص 331 ) . || در اصطلاح محاسبان عبارت است از عددی که به یکی کم از عددی دیگر باشدچون چهار که مقوم است پنج را و پنج که مقوم است شش راه و قس علی هذا. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) .
مقوم. [ م ُ ق َوْ وَ ] ( ع ص ) قیمت کرده شده. ( ناظم الاطباء ) . ارزیابی شده. و رجوع به تقویم شود. || راست کرده شده. ( ناظم الاطباء ) . برپاشده. قایم شده. راست ایستاده :
آنگه فروبرد به زمین بی جنایتی
این قامت مقوم و جسم جسیم ما.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 33 ) .
بی قوت ده اناملش نیست
هفت اختر مکرمت مقوم.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 278 ) .
سرادق جلال و حشمت او را به طناب تأیید مطنب و مقوم گردانید. ( سندبادنامه ص 8 ) .
شد درخت کژمقوم حق نما
اصله ثابت وفرعه فی السما.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 273 ) .
مقوم. [ م ِق ْ وَ ] ( ع اِ ) چوبی که آن را گیرند در سر آماج. ( منتهی الارب ) . || چوبی که برزگر آن را گیرد. دسته چوب آماج. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

هستی بخش
ارزیاب
حمید رضا مشایخی - اصفهان
برسازنده ( در فلسفه )
مقوم : قوام یافته ، شکل گرفته ،
قوام دهنده، سازنده ( در فلسفه )
ارزیاب
ارزیاب
کسی که قیمت یا نرخ چیزی را مشخص میکند
حقوق : به معنای تعیین بهای خواسته