مقصر

/moqasser/

    guilty
    criminal
    culpable
    blameable
    blamable
    blameworthy
    guilty (person)
    culpable (person)

فارسی به انگلیسی

مقصر دانستن
accuse

مقصر شناختن
condemn, blame, thank

مقصر قلمداد کردن
condemn, reflect

مقصر نشناختن
excuse

مقصر نمایی
frame-up

مقصر کردن
incriminate

مترادف ها

criminal (اسم)
جانی، مقصر، بزهکار، جنایت کار، خاطی

delinquent (اسم)
مقصر، مرتکب جنایت یا جنحه، خاطی، متخلف

culprit (اسم)
مقصر، ادم خطاکار یا مجرم

faulty (صفت)
زده، مقصر، معیوب، ناقص، عیبناک، نکوهیده

blamable (صفت)
شایان توبیخ، سزاوار سرزنش، مقصر

blameful (صفت)
شایان توبیخ، سزاوار سرزنش، مقصر

blameworthy (صفت)
سزاوار سرزنش، مقصر، مجرم، گناهکار، ذمیم

culpable (صفت)
سزاوار سرزنش، مقصر، مجرم، مرتکب جنایت یا جنحه، قابل مجازات

guilty (صفت)
مقصر، مجرم، گناهکار، مرتکب جنایت یا جنحه، بزهکار

پیشنهاد کاربران

کم آورد و یا کم نهاد : قاصر ویا مقصر.
واژه مقصر
معادل ابجد 430
تعداد حروف 4
تلفظ moqasser
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم، صفت ) [عربی]
مختصات ( مُ قَ صِّ ) [ ع . ] ( اِفا. )
آواشناسی moqasser
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
منبع فرهنگ فارسی معین
واژگان مترادف و متضاد
تقصیرکار
At fault
ده زبان افغانی یعنی خطاکار
واژهٔ قاصر تا حدودی بار معنایی مثبت دارد ( یعنی کوتاهی از طرف فرد در نزد دیگران مقبول افتاده ) ، منتها واژهٔ مقصر بار معنایی منفی دارد.
culprit
A window was broken and we think we've found the culprit
شیشه پنجره ای شکسته شد و ما فکر میکنیم مقصر ( آدم خطاکار ) را پیدا کرده ایم
تقصیرکننده، تبهکار. جمع آن مقصرون ( مقصرین )
در پارسی " سستکار "
گناهکار
کوتاهی کرده
کوته گر
مقصر : کسی که بر اثر کوتاهی خطایی کرده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)