award, constitute, establish, fix, mete, ordain, state
مترادف ها
definite(صفت)
قطعی، صریح، معلوم، محدود، روشن، مسلم، مقرر، تصریح شده
established(صفت)
مثبت، مقرر، پا بر جا
appointed(صفت)
معین، منصوب، مقرر، منتصب، موعود، موکل
fixed(صفت)
معین، مقرر، ثابت، پا بر جا، جایگیر، مقطوع، ماندنی
settled(صفت)
مقرر، چیز تسویه شده
determinate(صفت)
معلوم، محدود، مقرر، تعیین شده، مستقر شده
پیشنهاد کاربران
مگذارید که از جای برخیزد تا آن محاسبه و معامله محرر و مقرر گرداند ( فرج بعد از شدت، حسین بن اسعد دهستانی، به تصحیح اسماعیل حاکمی ، ج1، انتشارات اطلاعات، صفحه47 )
تعیین شده توافق شده ثابت شده
فرمودن. دستور دادن
مقرر: گفته شده
بجای �مُقرّر داشتن� می توان �پایور نمودن� گفت و نوشت. برگرفته از پی نوشت یادداشتی در پیوند زیر: https://www. behzadbozorgmehr. com/2016/07/blog - post_73. html