مقدم

/maqdam/

    ahead
    first
    forward
    lead
    precedent
    preceding
    superior
    arrival
    prior
    preferred

فارسی به انگلیسی

مقدم از نظر ترتیب
anterior, antecedent

مقدم از نظر زمان
antecedent, anterior

مقدم السفرا
doyen

مقدم بر
prior to

مقدم بودن
precede, antedate

مقدم شمردن در ارج گذاری
prefer

مقدم شمردن در دادن ترفیع
prefer

مقدم و موخر کردن
permute, transpose

مقدم کردن در بازپرداخت وام
prefer

مقدم کردن در دادن اعتبار
prefer

مترادف ها

arrival (اسم)
ورود، دخول، مقدم

emergence (اسم)
مقدم، خروج، اورژانس

incipience (اسم)
سر، مقدم، دیباچه، مقدمه، وضع مقدماتی ابتدایی، حالت نخستین، نادانئی

nascence (اسم)
مقدم، تولد، تازه پیدا شدگی، نوظهوری و آغازی

pre-eminent (صفت)
برتر، مقدم، افضل، سرامد

headmost (صفت)
مقدم، اولین، جلوترین، جلویی

first (صفت)
مقدم، مقدماتی، نخست، یکم

leading (صفت)
پیشین، مقدم، برجسته، عمده، پیشتاز

preferred (صفت)
مقدم، مرجح

precedent (صفت)
مقدم، ماقبل، مسبوق به سابقه

prior (صفت)
پیشین، قبلی، مقدم، جلوی، از پیش، اسبق، اولی

previous (صفت)
پیشین، قبلی، مقدم، جلوتر، سابقی، اسبقی

antecedent (صفت)
پیشین، مقدم، سابق

پیشنهاد کاربران

مقدم. [ م َ دَ] ( ع مص ) بازآمدن. قُدوم. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) . از سفر و یا از جایی بازآمدن. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
تو چنین بی برگ در غربت به خواری تن زده
...
[مشاهده متن کامل]

وز برای مقدمت روحانیان در انتظار.
جمال الدین اصفهانی.
از او التماس حرکت به بخارا کردند تا شهر نیز به مقدم او آراسته شود. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 86 ) .
مقدم موسی نمودندش به خواب
که کنند فرعون و ملکش را خراب.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 150 ) .
فرخنده باد مقدم دستور کامیاب
بر روزگار دولت شاه فلک جناب.
ابن یمین.
امروز در زمانه دلم شاد و خرم است
وین خرمی ز مقدم دستور اعظم است.
ابن یمین.
تا پیش بخت باز روم تهنیت کنان
کو مژده ای ز مقدم عید وصال تو.
حافظ.
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن
مقدمش یارب مبارک باد بر سرو و سمن.
حافظ.
آفاق همه منتظر مقدم اویند
و او پردگی مهد معلای مدینه.
جامی.
- خیرمقدم ؛ خوش آمد :
چون صریر فتح ابوابش همی آید به گوش
زائران را خیرمقدم سائلان را مرحباست.
جامی.
و رجوع به خیرمقدم شود.
- خیرمقدم گفتن . رجوع به همین ماده شود.
|| ( اِ ) وقت بازآمدن و گویند: �وردت مقدم الحاج �؛ ای وقت مقدم الحاج. ( ناظم الاطباء ) ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . هنگام قدم نهادن. ( ناظم الاطباء ) :
بیا که لعل و گهر در نثار مقدم تو
ز گنج خانه دل می کشم به روزن چشم.
حافظ.
|| جای قدم نهادن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . مأخوذ از عربی ، جای قدم نهادن. ( ناظم الاطباء ) .
مقدم. [ م ُ دَ ] ( ع اِ ) وقت اقدام ، و گویند هو جری المقدم ؛ او در هنگام اقدام دلیر است. ( منتهی الارب ) . وقت و هنگام پیش رفتن و پیش آمدن و اقدام. هو جری المقدم ؛ او در پیش آمد و اقدام باجرأت است ، و در معیار گوید که گویا مصدر است از �افعال � مانند مخرج و مدخل. || دلیری و کوشش و جهد. ( ناظم الاطباء ) .
مقدم. [ م ُ دِ ] ( ع اِ ) گوشه چشم از سوی بینی. ( مهذب الاسماء ) . مقدم العین ؛ کنج چشم. مقابل مؤخرالعین که دنباله چشم است. ( از منتهی الارب ) . آن گوشه از چشم که پهلوی بینی می باشد، و مؤخرالعین دنباله چشم که پهلوی شقیقه است. ( ناظم الاطباء ) . کنج چشم که به طرف بینی باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . || مقدم الوجه ؛ آنچه پیش باشد از روی. ج ، مقادیم. || مقدم الرحل ؛ چوب پیش پالان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || ( ص ) نعت فاعلی ازاقدام. اقدام کننده. || پیش رونده و دلیر. ( غیاث ) ( آنندراج ) . دلیر و باجرأت. ( ناظم الاطباء ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
مقدممقدممقدممقدم
مقدم maqdam: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
آگم āgam ( سنسکریت )
مقدم moqaddam: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
انیکو eniku ( اوستایی )
هندمان handemān ( مانوی ) .
پیش. جلو. لری نها ولکی. ور ( بَر )
صدر
صدر نشین
از همه تقدم دارد
و
اولا
از
اذکار خداوند یا مقدم
از همه تقدم دارد. اولی. اولا
از
اذکار خداوند
یکی از معانی مقدمین =اقدام کنندگان است
مُقَّدَُم واژه ای تازی ست و جای گشت پارسی آن:
پیش گام
است.
مَقدَم نیز تازی است و پارسی آن:
جای گام است.
پس درجای خیرمقدم بگوییم:
جای گامت خجسته
قدیمی وقبلی
معاهده موخر معاهده مقدم رافسخ میکند
یعنی معاهده اخیر وجدید معاهده قدیمی وقبلی راباطل میکند
خط مقدم = مرز پیشرو یا مرز پیشگام یا مرز پیشتاز
که مرز پیشتاز درست تر است
یا سمیره پیشتاز یا سمیره پیشرو
به پیج اینستاگرامی تاریخی من تشریف بیارید
http://instagram. com/TarikhIranika
مقدَّم = پیشگام ، نخستین ، دارای تقدم = Antecedent ≠ تالی ( تبعیَّت کننده ، از پی رونده )
مقدم ، بخش اولِ قضیه منطقی است و تالی بخش دوم آن
مانند : هر که دانا بود ( مقدم ) ، توانا بود ( تالی )
اگر زمین ، بین خورشید و ماه ، واسطه شود ( مقدم ) ، خسوف واقع می شود ( تالی )
رواتر
سزاتر، سزاوارتر، شایسته تر
مقدمهthe part at the begien book
صدرنشین
وارد شدن. داخل شدن. ورود شخص بزرگ
ورود دخول
رهبر
بازآمدن از سفر
برتر بودن
پیشور/ پیشفر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)