مقدر

/moqaddar/

    destined
    decreed
    understood
    implied
    [gram] understood
    fatally
    fated

فارسی به انگلیسی

مقدر شدن
destine

مقدر کردن
foreordain, predestine, preordain

مترادف ها

fatal (صفت)
مصیبت امیز، کشنده، مهلک، وخیم، مقدر

predestined (صفت)
مقدر، مقدور

پیشنهاد کاربران

مقدر. [ م ُ ق َدْ دِ ] ( ع ص ) کسی را گویند که مقادیر و حسابها را نیک داند. ( از انساب سمعانی ) . اندازه کننده. مهندس. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : پس مقدران را و صانعان را بیاورد و مالهای بسیار بذل کرد تا مصرفهای آب ساختند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 151 ) . || ( اِخ ) خداوند عالم جل شأنه که تقدیر می کند و اندازه می کند چیزها را. ( ناظم الاطباء ) . خدای تعالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
...
[مشاهده متن کامل]

آن مقدر که برانده ست چنین بر سر ما
قوت و مستی و خواب و خور و پیری و شباب.
ناصرخسرو.
مقدری است نه چونانکه قدرتش دوم است
موثری است نه از چیز و نه به دست افزار.
ناصرخسرو.
مدبر و غنی و صانع و مقدر وحی
همه به لفظ برآویخته ست ازو بیزار.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 178 ) .
همه زوال پذیرند جز که ذات خدای
قدیم و قادر و حی و مقدرو بیچون.
جمال الدین اصفهانی.
بار خدایا مهیمنی و مقدر
وز همه عیبی مقدسی و مبرا.
سعدی.
مقدری که به گل نکهت و به گل جان داد
به هر که هرچه سزا دید حکمتش آن داد.
حافظ.
مقدری که به صنع بدیع خود پوشید
لباس حسن عبارت عروس معنی را.
جامی.
- مقدر اقوات ؛ تعیین کننده روزیها. خدای تعالی : این نکته بدان که مقدر اقوات و مدبر اوقات قوت را علت زندگانی کرده است. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 75 ) .
- مقدرالاعمار ؛ تقدیر کننده عمرها. تعیین کننده عمرها. خدای تعالی : مقدر الاعمار. . . روزگار عمر و مدت پادشاهی این مقدارنهاده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384 ) .
- مقدر تقدیر ؛ تعیین کننده تقدیر. تعیین کننده سرنوشت. خدای تعالی :
ایا مقدر تقدیر و مبدع الاشیاء
به حق حرمت و آزرم احمد مختار. . .
( جامع الحکمتین ص 312 ) .
|| ( ع ص ) تقدیر کننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
تقدیرگر شدند چو تقدیر یافتند
ز آن سو مقدرند وزین سو مقدرند.
ناصرخسرو.
گفتم که بی مسبب هرگز بود سبب
گفتا که بی مقدر هرگز بود قدر؟
ناصرخسرو.
مقدر. [ م ُ ق َدْ دَ ] ( ع ص ) اندازه نموده شده. ( آنندراج ) . اندازه کرده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
- شی مقدر ؛ چیز تقدیر شده. ( ناظم الاطباء ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

سرنوشت، انچه از سوی خدا از پیش گزینش شده که با خردورزی ، نیکی و دهش و یا خدا خواهی ( دعا ) به گمان برگشت پذیر باشد.
مُقدِّر
به اندازه شدن
به حد لازم رسیدن
destined for
مقدری که به گل نکهت و به گل جان داد
به هر که هرچه سزا دید حکمتش آن داد.
مثل اینکه این شعر از محتشم کاشانی است نه حافظ
سررفته. [ س َرْ، رَ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از مقسوم و مقدر و سرنوشت. ( آنندراج ) :
روزی سررفته افزون تر به نادان میرسد
طفل را با یک دهن شیر از دو پستان میرسد.
محسن تأثیر ( از آنندراج ) .
مُقَدَّر:معین، معلوم
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.
غیر معین
در پهلوی " برهنیده " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
برهنیدگان = مقدرات
مقدر از نظر این حقیر کلمه ای امریست از گذشته و حال تعبیر میشود .
گذشته ای که تقدیر شده وحالی که در ادامه رقم خواهد خورد .
در واژه ادبی ( مشیت ) اراده مطلق
خالق است .
ولی در مقدر 50 درصد اراده خالق و
...
[مشاهده متن کامل]

50 درصد باشعور ی که به انسان
عنایت گردیده . اختیار انتخاب داده
تا خود مسیر آینده را طی کند . حال
مسیر خوب یا بد با انتخاب ما او رضایت میدهد . تا به معاد
انتظار ارشاد دارم
- -
ناصر رهبری رودبارکی . ازاستان گیلان رشت

این واژه تازى ( اربى ) است و بنا به حرکت هایش دو معنا دارد مُقدَّر ( تقدیرشده ) ، مُقدِّر ( تقدیرکننده ) برابر پارسى آنان چنین است : اُبَخته Obaxte ( پهلوى: اُبَختَگ : مقدر، تقدیرشده ) ، بختگ Baxtag ( پهلوى: مقدر، تقدیر شده ) ، بْرِهیک Brehik ( پهلوى: مقدر، تقدیرشده )
...
[مشاهده متن کامل]

، بْرِهِنیتک Brehenitak ( پهلوى: مقدر، تشکل یافته ) ، بْرینومند Brinomand ( مقدر ، معین ، از پیش تعیین/قسمت شده ) و در معناى تقدیرکننده : اُبختار/بَختار Obaxtar/Baxtar ( پهلوى: تقدیرکننده، قسمت کننده ) ، بخشانیدار Baxshanidar ( پهلوى:بَخشِنیتار : مقدر - تقدیرکننده
) ، بْرِهاک Brehak ( پهلوى:مقدر - تقدیرکننده ) ، بْرینگار Bringar ( پهلوى: مقدر/تقدیر کننده )

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)