confront (فعل)مواجه شدن، مقابله کردن، روبرو شدن با، مواجهه کردنcontrast (فعل)برابر کردن، مقابله کردن، مقایسه کردنverify (فعل)محقق کردن، تحقیق کردن، رسیدگی کردن، مقابله کردن، ممیزی کردن، بازبینی کردن، صحت و سقم امری را معلوم کردنcompare (فعل)سنجیدن، برابر کردن، مقابله کردن، تطبیق کردن، مقایسه کردن، باهم سنجیدنcheck (فعل)رسیدگی کردن، منع کردن، جلوگیری کردن از، بررسی کردن، مقابله کردن، ممانعت کردن، تطبیق کردن، نشان گذاردنcollate (فعل)مقابله کردن، تطبیق کردن، مقابله و تطبیق کردن
به مقابله برخاستن با . . . . . . .FightDealtپنجه در پنجهٔ کسی افکندنDeal with something = cope with something+ عکس و لینک