مفلوک

/mafluk/

    humble
    pitiable
    pitiful
    unfortunate
    woebegone
    wretched
    lame duck
    wretch

فارسی به انگلیسی

مفلوک کردن
desolate

پیشنهاد کاربران

فلک زده
بیچاره
شکسته حال . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) بینوا. تهیدست . پریشان . تنگدست . ( ناظم الاطباء ) . محتاج . مفلوک . بیچاره . ( آنندراج ) . حطیم . ( منتهی الارب ) : پیمان شکن هرآینه گردد شکسته حال ان العهود عند ملیک النهی ذِمَم . حافظ.
سیه گلیم. [ ی َ ه ْ گ ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از بدبخت و سیه روز. ( برهان ) ( آنندراج ) :
دیو سیه گلیم بر آن بود تاکند
همچون گلیم خویش لباس دلم سیاه.
سوزنی.
سیه گلیم خری ژنده جُل و پشماگند
که زندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو.
...
[مشاهده متن کامل]

سوزنی.
کاندر شفاست عارضه هر سپیدکار
واندر نجات مهلکه هر سیه گلیم.
خاقانی.
گلیم خویش برآرد سیه گلیم از آب
وگر گلیم رفیق آب می برد شاید.
سعدی.
در گلشنی که بلبل باشد سیه گلیم
هر غنچه در نقاب گل آفتاب داشت.
صائب ( از آنندراج ) .
|| بی دولت. همیشه پریشان و مفلس. ( برهان ) ( آنندراج ) . رجوع به سیاه گلیم شود.