مفصل

/mafsal/

    detailed
    lengthy
    full
    mentioned in detail
    expansive
    circumstantial
    arthro-
    comprehensive
    extensive
    heartily
    hinge
    joint
    skinful

فارسی به انگلیسی

مفصل از نظر فهرست
long

مفصل چرخان
universal coupling, universal joint

مفصل دار
jointed, articulate

مفصل زانویی
toggle

مفصل شدگی
articulation

مفصل گردان
swivel

مفصل گرزی
ball-and-socket joint

مفصل گلوله ای اتصال چرخنده
ball-and-socket joint

مفصل گلوله و گوده
ball - and - socket joint

مفصل گودالی
ball-and-socket joint

مفصل مچ پا
ankle

مفصل نما
arthroscope

مفصل کروی
ball-and-socket joint

مترادف ها

articulation (اسم)
تلفظ، مفصل، بند، مفصل بندی، طرز گفتار، تلفظ شمرده، بند جنبنده، مفصل متحرک

joint (اسم)
شریک، خط اتصال، مفصل، بند، لولا، زانویی، پاتوغ، درزه، بند گاه

juncture (اسم)
اتصال، خط اتصال، الحاق، پیوستگی، مفصل، ربط، درزگاه

hinge (اسم)
مفصل، بند، لولا، مدار

fulsome (صفت)
زشت، فراوان، زننده، مفصل، شهوانی، زیاد، پلید، اغراق امیز، تهوع اور

fully-described (صفت)
مفصل

full (صفت)
مطلق، کامل، انباشته، بالغ، تمام، مفصل، پر، لبریز، رسیده، سیر، مملو، اکنده

detailed (صفت)
دقیق، مفصل، مشروح، پر جزئیات، بتفصیل، مطول

long (صفت)
دیر، ژرف، متوالی، طولانی، بلند، مفصل، مدید، کشیده، طویل، دراز

lengthy (صفت)
طولانی، مفصل، طویل، دراز

voluminous (صفت)
فراوان، بزرگ، انبوه، مفصل، جسیم، حجیم

ample (صفت)
وسیع، فراوان، مفصل، فراخ، بیش از اندازه، پر، پهناور، چیز عزیز و پربها

spacious (صفت)
وسیع، جامع، مفصل، فراخ، گشاد، جادار، فضادار

پیشنهاد کاربران

مَفصَل =پَستوق
مفصل mafsal: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
بندگاه، پیوندگاه ( دری )
جومگا jumgā ( کردی: jumga ) .
مفصل mofassal همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
گوکانیک، دوکانیک ( پهلوی )
دِراجو derāju ( اوستایی: drāju )
برای واژه مُفَصّل می توان از برابر پارسی "ریزه کاری" واژه ساخت.
برای نمونه "یک مثال مفصل" را می توان "یک نمونه همراه با ریزه کاری" بکار برد.
لولا
برابر پارسی واژه مفصل :
راته✅
یوجه✅
درگاه تلگرامی JavidPajin
مفصل میشه بگی بند یا لولا یا چفت به کار برد بگی خانم پزشک من چفت پام درد میکنه یا بند مچ دستم درگیر شده
مفصّل:
فصل بندی شده
متشکل از چند بخش
مَفصَل: شکافگاه، گسستگاه، بندگاه، بُرِشگاه. گُسَلگاه.
زبان پارسی از دید واژه سازی بسیار نیرومند است.
🇮🇷 واژه ی برنهاده: بندگاه 🇮🇷
به کمال، حسابی
extensively
مستوفی، با بند و حاشیه
پر و پیمان، فراوان، انباشته، کامل، با آب و تاب، با طول و تفصیل
- غذای مفصلی خوردیم.
- داستان را مفصل تعریف کردم.
- بابام کتک مفصلی به من زد.
بندگاه . . . . . .
مستوفی
واژه مِفصَل در اصفهان به گونه " چِفتَک" نیز گفته می شود، که از چفت به معنی بست، قفل گرفته شده. برای نمونه چفتک زانو
با آب و تاب
همون مشروح میشه
کامل طولانی
مَفصَل: محل اتصال دو یا چند استخوان به هم
مُفَصَل: طولانی به تفصیل
صحبتهای مفصل Detailed talks
مَفصَل، محل اتصال دو یا چند استخوان به یکدیگر.
در گویش شهرستان بهاباد به آن قفل و بند ( قُفلُ بَند ) هم می گویند.
مار در مار
معنی مفصل:طولانی هستش
کامل ترین
همان طور که در لغتنامه علی اکبر دهخدا که کامل ترین لغتنامه در ایران است مفصل محل اتصال۲ استخوان است
مَفصَل به معنی محل پیوستگی استخوان
پیچیده
گسترده گوی، زندگر.
mofassal این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
گوکانیک، دوکانیک ( پهلوی )
دِراجو ( اوستایی: دْراجو )
ویکوژیک، ویکوژیت ( ویکوژ از اوستایی: ویکوسْر + «یک، یت» )
یک پسوند یاتیکی ( = مفعولی ) پهلوی
یت پسوند یاتیکی سنسکریت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)