مغلوب

/maqlub/

    overcome
    defeated
    recessive

فارسی به انگلیسی

مغلوب نشدنی
unbeatable

مغلوب نکردنی
invincible

مغلوب کردن
defeat, overmaster, overpower, subdue, vanquish, cream, thrash

مغلوب کننده
overpowering, trouncer

مترادف ها

beaten (صفت)
چکش خورده، مغلوب، کوبیده، زده، فرسوده، پخت

پیشنهاد کاربران

مغلوب. [ م َ ] ( ع ص ) آنکه بر وی چیره باشند. غلبه کرده شده. مقهورشده. مفتوح شده. مطیعگشته. ( از ناظم الاطباء ) . شکست خورده. شکست یافته : فدعا ربه أنی مغلوب فانتصر. ( قرآن 10/54 ) . اقوال پسندیده مدروس گشته. . . و حرص غالب و قناعت مغلوب. ( کلیله و دمنه ) .
...
[مشاهده متن کامل]

آکل و مأکول را حلق است و پای
غالب و مغلوب را عقل است و رای.
منبع. لغت نامه دهخدا

برتهیده
مغلوب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
شکست خورده ( دری )
ونیک vanik ( سغدی )
پدرخت padraxt ( مانوی )
باخته
منهزم. [م ُ هََ زِ ] ( ع ص ) از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . شکست خورده و شکسته شده و لشکر شکست خورده و مغلوب شده و فرارکرده. ( از ناظم الاطباء ) . شکست خورده. به هزیمت شده. گریخته. شکسته ( در جنگ ) . شکسته ( سپاه ) . ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
...
[مشاهده متن کامل]

طالب و صابر و بر سرّ دل خویش امین
غالب و قادر و بر منهزم خویش رحیم.
ابوحنیفه ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389 ) .
مال شد در جهان چو منهزمی
تا بر او یافت جود تو ظفری.
مسعودسعد.
وآنکه در آن دشت روی منهزمان دید
دیده اش مأخوذ علت یرقان است.
مسعودسعد.
اقوال پسندیده مدروس گشته. . . و حق منهزم. ( کلیله و دمنه ) . او را منزعج و منهزم از آن خطه بیرون انداخت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 301 ) .

این واژه عربی است و برابر پارسی آن انچیره است؛
اَن ( پیشوند منفی ) چیره ( غالب ) :مغلوب
هوالعلیم
مغلوب : شکست خورده ؛ تخت سلطه ؛ تسلیم شده. . .
تأثیر پذیرنده
در پارسی " کالیده " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
وارونه شده