معلق کردن


    suspend

فارسی به انگلیسی

معلق کردن رای هیئت داوران با رای خود
hang

مترادف ها

hang (فعل)
اویختن، طناب انداختن، بدار اویختن، اویزان بودن، اویزان کردن، فروهشتن، چسبیدن به، متکی شدن بر، بدار اویخته شدن، معلق کردن

suspend (فعل)
موقوف کردن، معوق گذاردن، معلق کردن، اویزان شدن یا کردن، اندروا بودن، موقتا بیکار کردن

پیشنهاد کاربران