معقول

/ma~qul/

    levelheaded
    rational
    reasonable
    sensible
    contemplative
    plausible
    sound
    legitimate
    intellectual
    just
    modest
    right-minded
    sane
    staid
    well-balanced
    rationnal
    reasonabble
    [infml.] polite

فارسی به انگلیسی

معقول و منقول
theological, theology

معقول و وارسته کردن
chasten

مترادف ها

clever (صفت)
با استعداد، زیرک، زرنگ، چابک، معقول، با هوش، ناقلا، با خرد

polite (صفت)
خلیق، معقول، خوشخو، خوش رفتار، سر براه، با ادب، مودب، خوش معاشرت، مهذب، با نزاکت، مبادی اداب

wise (صفت)
فکور، معقول، دانا، عاقل، با خرد، پر مایه، عارف، خردمند، فرزانه

advisable (صفت)
قابل توصیه، مقتضی، معقول، مقرون به صلاح، مصلحت آمیز

reasonable (صفت)
مناسب، معقول، خردمند، مستدل

sensible (صفت)
معقول، محسوس، بارز، لامسه ای

rational (صفت)
معقول، منطقی، فکری، گویا، عقلانی، عقلایی، عقلی، مدلل

prudent (صفت)
محتاط، از روی احتیاط، با احتیاط، معقول

well-advised (صفت)
صحیح، درست، معقول، از روی عقل و منطق

پیشنهاد کاربران

قابل قبول
۱ عقل و عاقل ومعقول:خردورزندگی.
۲عرف و عارف و معروف:رازورزندگی.
۳ علم و عالم و معلوم:دانشورزندگی.
و یا؛
۱_۱_خرد۲_خردور۳_خردورش.
۲_۱_راز۲_رازور۳_رازورش.
۳_۱دانش۲ دانشور۳دانشورش.
و مانند؛
۱_شمار۲_ شمار ور۳_ شمار ورش.
و . . . . . . . . .
معقول : صورت کلی که عقل آن را ادرک کرده است
محسوس: صورت جزئی که حس آن را ادراک کرده است
خرد پذیر، سخته و سنجیده
سلیم
معقول: واژه ای اربی که از عقل به معنای خرد می آید و برابری اش در فارسی خردمندانه ست.
🇮🇷 واژه ی برنهاده: بخرد 🇮🇷
معقول=خردورزانه، سنجیده
حروف مشترک با واژه عاقل _معقول
خردمندانه ، خردین
این واژه عربی و اسم مفعول است و پارسی آن اینهاست:
ژیتیک ( ژیت از سنسکریت: چیتَ= عقل + پسوند مفعولی «یک» )
سِپانیک ( سِپان از اوستایی: سْپانَ + «یک» )
ویژناتیک ( ویژنات از سنسکریت: ویجناتَ= عقل + «یک» )
...
[مشاهده متن کامل]

جینانیک ( جینان از سنسکریت: جْنیانَ= عقل + «یک» )
ویونیک vyunik ( ویون از سنسکریت: وَیونَ= عقل + «یک» )