معطل کردن


    detain
    linger

مترادف ها

detain (فعل)
توقیف کردن، باز داشتن، معطل کردن

delay (فعل)
تاخیر کردن، عقب انداختن، به تاخیر انداختن، به تاخیر افتادن، بتاخیر انداختن، معطل کردن، معوق گذاردن

پیشنهاد کاربران

لفتش دادن،
کش دادن، کشش دادن،
مولیدن
✍️ drag one's feet
✍️ drag one's heels
گربه رقصاندن. [ گ ُ ب َ / ب ِ رَ دَ ] ( مص مرکب ) در کارها مانع بوجود آوردن. کاری را به تأخیر انداختن. تعلل و امروز و فردا کردن در ادای حقی. تعلل و مماطله در ادای حقی با دلیل های سست. گربه رقصانی. گربه رقصانی کردن.