معتدل

/mo~tadel/

    equable
    mild
    moderate
    reasonable
    temperate
    soft
    tempered

فارسی به انگلیسی

معتدل از نظر اب و هوا
clement, temperate

معتدل ساز
modifier

معتدل و مطبوع
vernal

معتدل کردن
chasten, modify, season, soft-pedal

مترادف ها

liberal (صفت)
وافر، سخی، روشن فکر، ازاده، زیاد، دارای سعه نظر، نظر بلند، جالب توجه، ازادی خواه، معتدل

modest (صفت)
ساده، فروتن، فای، افتاده، معتدل، نسبتا کم، متواضع، باحیا

moderate (صفت)
مناسب، محدود، ارام، متعادل، ملایم، میانه رو، معتدل

medium (صفت)
متوسط، معتدل، نیم پز

mild (صفت)
مهربان، ملایم، خوش مزاج، معتدل

well-proportioned (صفت)
موزون، معتدل

temperate (صفت)
ملایم، میانه رو، معتدل

middle-of-the-road (صفت)
معتدل

pinkish (صفت)
معتدل، مایل به رنگ صورتی

soft-spoken (صفت)
ساکت، معتدل، دارای صدای نرم و ملایم

پیشنهاد کاربران

معتدل. [ م ُ ت َ دِ ] ( ع ص ) راست و برابر. و رجوع به اعتدال شود. || میانه حال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . به اندازه متوسط. میانه. بین دو حال در کم یا کیف :
معتدل نیست آب و خاک تنت
...
[مشاهده متن کامل]

انده قد معتدل چه خوری.
خاقانی.
از کف و شمشیر تست معتدل ارکان ملک
زین دو اگر کم کنی ملک شود ناتوان.
خاقانی.
- معتدل القامه ؛ معتدل بالا. میانه بالا. معتدل قامت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و رجوع به ترکیبهای معتدل قامت و معتدل بالا شود.
- معتدل بالا ؛ میانه بالا. معتدل القامه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . آن که قامتی نه کوتاه ونه بلند داشته باشد : واثق مردی بود سپید. . . معتدل بالا و فراخ چشم. ( مجمل التواریخ و القصص ) .
- معتدل خلقت ؛ آنکه اندامی متوسط دارد. معتدل هیأت : فعمة؛ زن معتدل خلقت آکنده ساق. ( منتهی الارب ) . و رجوع به معتدل هیأت شود.
- معتدل قامت ؛ میانه بالا. معتدل بالا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : چشمش در میان نظارگیان بر پسری افتاد. . . سخت نیکوروی و طرفه و زیبا، تمام خلقت ، معتدل قامت. ( نوروزنامه ) . و رجوع به ترکیب معتدل بالا شود.
منبع. لغت نامه دهخدا

هههه
دادوند
میانش:معتدل . مانند اندیشهء میانشی .
هوای معتدل نه سرد و نه گرم
میانه حال . [ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) معتدل . ( منتهی الارب ) . نه این و نه آن و هیچ طرفی . ( ناظم الاطباء ) در تداول عوام دور از دو طرف افزونی و کمی . معتدل . نه حال افراط و نه تفریط. موسر. ( یادداشت مؤلف ) : اعتدال ؛ میانه حال شدن در کمیت و کیفیت . ( منتهی الارب ) .
‏وَسار = معتدل ( به معنای نه سرد نه گرم، بهاری و . . . نه معناهای دیگر )
بن مایه: ۱ - واژه نامه طبری، دکتر صادق کیا ( ص ۲۰۸ ) ۲ - فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی، حسن دوست ( ص ۵۴۷ )
‎#پارسی دوست
میانه رو. . . . . . .
معتدل
معنی
غته
میانه یت حد وسط
میانه حد وسط
آب و هوایی که نه گرم است و نه سرد
دهخدا
دادوند
دادوند. [ دْ وَ ] ( ص ) معتدل . ( برهان ) ( آنندراج ) . برابر. متساوی . ( از لغات دساتیری است )
بادرود

معنی گیلکی واژه ها رو بدون معرفی رویت شود ممنون
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)