معتدل. [ م ُ ت َ دِ ] ( ع ص ) راست و برابر. و رجوع به اعتدال شود. || میانه حال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . به اندازه متوسط. میانه. بین دو حال در کم یا کیف :
معتدل نیست آب و خاک تنت
... [مشاهده متن کامل]
انده قد معتدل چه خوری.
خاقانی.
از کف و شمشیر تست معتدل ارکان ملک
زین دو اگر کم کنی ملک شود ناتوان.
خاقانی.
- معتدل القامه ؛ معتدل بالا. میانه بالا. معتدل قامت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و رجوع به ترکیبهای معتدل قامت و معتدل بالا شود.
- معتدل بالا ؛ میانه بالا. معتدل القامه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . آن که قامتی نه کوتاه ونه بلند داشته باشد : واثق مردی بود سپید. . . معتدل بالا و فراخ چشم. ( مجمل التواریخ و القصص ) .
- معتدل خلقت ؛ آنکه اندامی متوسط دارد. معتدل هیأت : فعمة؛ زن معتدل خلقت آکنده ساق. ( منتهی الارب ) . و رجوع به معتدل هیأت شود.
- معتدل قامت ؛ میانه بالا. معتدل بالا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : چشمش در میان نظارگیان بر پسری افتاد. . . سخت نیکوروی و طرفه و زیبا، تمام خلقت ، معتدل قامت. ( نوروزنامه ) . و رجوع به ترکیب معتدل بالا شود.
منبع. لغت نامه دهخدا
هههه
دادوند
میانش:معتدل . مانند اندیشهء میانشی .
هوای معتدل نه سرد و نه گرم
میانه حال . [ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) معتدل . ( منتهی الارب ) . نه این و نه آن و هیچ طرفی . ( ناظم الاطباء ) در تداول عوام دور از دو طرف افزونی و کمی . معتدل . نه حال افراط و نه تفریط. موسر. ( یادداشت مؤلف ) : اعتدال ؛ میانه حال شدن در کمیت و کیفیت . ( منتهی الارب ) .
وَسار = معتدل ( به معنای نه سرد نه گرم، بهاری و . . . نه معناهای دیگر )
بن مایه: ۱ - واژه نامه طبری، دکتر صادق کیا ( ص ۲۰۸ ) ۲ - فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی، حسن دوست ( ص ۵۴۷ )
#پارسی دوست
میانه رو. . . . . . .
معتدل
معنی
غته
میانه یت حد وسط
میانه حد وسط
آب و هوایی که نه گرم است و نه سرد
دهخدا
دادوند
دادوند. [ دْ وَ ] ( ص ) معتدل . ( برهان ) ( آنندراج ) . برابر. متساوی . ( از لغات دساتیری است )
بادرود
معنی گیلکی واژه ها رو بدون معرفی رویت شود ممنون
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)