معاش ؛ معیشت ، عیش بردن عشق ؛ کلمه ی عشق روان شده ی کلمه ی عِیشق منشعب از کلمه ی عیش عیّاش عایش عایشه و معاش و معاشرت و عشرت و عشیره و عشایر و. . . می باشد. در قانون بازچینی و بازخوانی حروف معکوس جهت ایجاد بار معکوس و پی به بردن به کاربری و مفهوم کلمات ، کلمه ی عیش مرتبط با کلمه ی شیئ می باشد. ... [مشاهده متن کامل]
یعنی خداوند متعال تمام اشیاء را برای به عیش رسیدن بندگانش خلق نموده است. حرف ( ع ) در قانون محل صدور آوای حروف به دلیل نزدیکی و نقطه ی مشترک صدور آوا قابل تبدیل به حرف ( آ ) و ( ه ح ) می باشد. یعنی کلمه ی آش که در فرهنگ ایرانی ها به عنوان یک غذای کامل جهت معیشت و معاش در حال استفاده و رایج می باشد به لحاظ مفهوم مشترک در یک بعد کاربردی دیگر مرتبط با کلمه ی عشق می باشد. یعنی از طریق این قانون کلمه ی آشیانه به معنی محل عیش و معاش قابل مشاهده است. همچنین از طریق این قانون در مورد حرف ( ح ) کلمه ی مَعشَر به معنی محل معاشرت و محل حَشر و حاشور شدن و محشور شدن با هم قابل مشاهده است. فلسفه ی ثبات و تداوم عیش و معاش در زندگی در حدیث زیر که از امام علی علیه السلام می باشد تبیین شده است ؛ سلامت العیش فی المُدارا ؛ یعنی سلامتی معاش و معیشت در اداره نمودن بر مبنای یک مدار است که دارای دور باشد عین درایت است مثال کاربردی؛ یعنی کم بخور همیشه بخور یعنی اندازه نگه دار که اندازه نکوست. کلمه ی عیش زوایای بسیار گسترده ای از مفاهیم را در ابعاد کاربردی مختلف از طریق قانون و قواعد ایجاد کلمات ایجاد می کند که باعث طولانی شدن مطلب می شود.
معاش. [ م َ ] ( ع مص ) زیستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ) . زندگانی کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . عیش. مَعیش. معیشة. عیشة. عَیشوشَة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . || ( اِ ) زندگانی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . زندگی. زندگانی. زیست. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : ... [مشاهده متن کامل]
بگذار معاش پادشاهی کآوارگی آورد سپاهی. نظامی. چون اتابک را دید که. . . تمشیت امور معاش نه بر وجه صواب می فرمود اتابک را ارشاد می کرد. ( تاریخ سلاجقه کرمان ) . عسر بالیسر است هین آیس مباش راه داری زین ممات اندرمعاش. مولوی ( مثنوی چ خاور ص 284 ) . و اسباب معاش یاران را فرمود تا برقرار ماضی مهیا دارند. ( گلستان ) . - امرار معاش . رجوع به همین ترکیب ذیل امرار شود. - عقل معاش داشتن ؛ به حسن تدبیر امور زندگانی را اداره کردن. || آنچه بدان زندگانی کنند. ( غیاث ) ( آنندراج ) . مأخوذ از تازی ، آنچه بدان زندگانی کنند. و اسباب زندگانی و گذران و روزی. ( ناظم الاطباء ) . مایه زندگانی. روزی. مایه زندگی از لباس و غذا و جز آن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : خدایگانا در باب آن معاش که گفتی صداع ندهم بیشت جگر مخور بیشم. خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 653 ) . همواره ملازم رکاب او پنجاه هزار مرد دلاور بودند، اقطاعات و معاش ایشان در بلاد ممالک پراکنده بودی. ( سلجوقنامه ص 32 ) . - بدمعاش ؛ بد گذران. ( ناظم الاطباء ) . - خوش معاش ؛ خوش گذران. ( ناظم الاطباء ) . - بی معاش ؛ بی وسیله زندگی. بدون روزی : اهل و عیالش را بی معاش و معطل نگذارد. ( مجالس سعدی ) . - کفاف معاش ؛ مأکولات و جیره و مواجب و مداخل که برای گذران کافی باشد. ( ناظم الاطباء ) . || جای زندگانی کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . جای زندگانی. ( ناظم الاطباء ) . || دنیا را گویند. ( آنندراج ) ( غیاث ) : دو جهان است و تو از هر دو جهان مختصری جان تو اهل معاد است و تنت اهل معاش. ناصرخسرو. و به دقایق حیله گرد آن می گشتندکه مجموعی سازند مشتمل بر مناظم حال و مآل و مصالح معاد و معاش. ( کلیله و دمنه ) . و آنگاه بنای کارهای خویش بر تدبیر معاش و معاد بر قضیت آن نهد. ( کلیله و دمنه ) . اگر حجابی در راه افتد مصالح معاش و معاد خلل پذیرد. ( کلیله و دمنه ) . و مصالح معاش و معاد بدو باز بسته است. ( کلیله ) . و از برای. . . مناظم معاش. . . انبیا را بعث کرد. ( سندبادنامه ص 3 ) . منبع. لغت نامه دهخدا
معاش = وَشتا ، زیوِش
عائله مندی
کار و زندگی
طریقه زیستن ، نحوه گذران زندگی
معاش / ma~AS / مترادف معاش: اعاشه، گذران، معیشت، نفقه، زندگانی، زندگی، مزد، حقوق برابر پارسی: روزی، زیست، گذران