مطیع

/moti~/

    obedient
    submissive
    compliant
    docile
    dutiful
    biddable
    ductile
    duteous
    lamblike
    meek
    respecter
    subject
    subordinate
    subservient
    supple
    tractable
    yielding

فارسی به انگلیسی

مطیع بودن
mind, obey, submit

مطیع قانون
law-abiding

مطیع نشدنی
irrepressible

مطیع و شیفته زن خود
uxorious

مطیع کردن
bend, subject

مترادف ها

subordinate (صفت)
فرعی، تابع، وابسته، مادون، فرمانبردار، مطیع، مرئوس

subject (صفت)
مادون، مطیع، مشمول، در خطر، تحت تسلط

conformable (صفت)
قابل توافق، مطیع، منطبق شدنی

docile (صفت)
رام، رام شدنی، سر براه، مطیع، سربزیر، تعلیم بردار

obedient (صفت)
رام، رام شدنی، سر براه، خاضع، فرمانبردار، مطیع، سربزیر، خاشع، حرف شنو

submissive (صفت)
فروتن، خاضع، مطیع، حلیم، خاشع

limber (صفت)
خمیده، مطیع، نرم، تاشو، خم شو

biddable (صفت)
رام، فرمانبردار، مطیع، پیشنهاد شدنی

dutiful (صفت)
مواظب، مطیع، وظیفه شناس، گماشت شناس

duteous (صفت)
مطیع، وظیفه شناس، گماشت شناس، حلیم

پیشنهاد کاربران

مطیع = مُلَند
رام، تسلیم، تابع، رهوار، زیردست، سازگار، فرمان بر، مطاوع، منقاد، وابسته
حمید رضا مشایخی - اصفهان
تابع دستورات
مطیع: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
هونیوش hunyush ( مانوی )
استیکان ostikān ( پهلوی ) .
تفاوت اطاعت و عبادت و تبعیت:
اطاعت به معنای خضوع قلبی در مقابل امر مولا است. عبادت یک مرحله پایین تر از اطاعت است یعنی بسیاری از انسانها اهل عبادتند ولی هنوز اهل اطاعت نشده اند. تبعیت ثمره محبت و اطاعت ثمره عقل است. بنابراین انسان وقتی به کسی علاقه مند شد، آرام آرام تابع او می شود. اما نکته جالب این است که محبت در اطاعت هم دخالت دارد اما تفکر و تعقل است که انسان را به مرحله اطاعت می رساند نه لزوما محبت. بنابراین اطاعت حتی از تبعیت هم می تواند بالاتر و ارزشمندتر باشد. یعنی صرف محبت باعث اطاعت نشده است، بنابراین اگر محبت از بین برود، همچنان فرد در اطاعت باقی می ماند و دوباره محبت را بدست می آورد. در قرآن صحبت از تبعیت از شهوات شده است، یعنی در واقع حب شهوات وقتی در دل آمد فرد از آن ها تبعیت می کند و به همین صورت وقتی حب به خدا در دل آمد فرد تبعیت می کند.
...
[مشاهده متن کامل]

طوق کسی بر گردن داشتن ؛ کنایه از مطیع وی بودن. بندگی وی را بر عهده داشتن.
براه
حلقه کش ؛ حلقه کشنده. کنایه از بنده و مطیع :
گوش جهان حلقه کش میم اوست
خود دو جهان حلقه تسلیم اوست.
نظامی.
ساختم از شرم سرافکندگی
گوش ادب حلقه کش بندگی.
نظامی.
من همان سفته گوش حلقه کشم
با خود از چین و با تو از حبشم.
نظامی.
نیکوطاعت . [ ع َ ] ( ص مرکب ) فرمانبردار. خوش فرمان . شیرین فرمان . || که طاعت و عبادت بسیار کند.
نرم گردن . [ ن َ گ َ دَ ] ( ص مرکب ) کنایه از مطیع. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . فرمانبردار. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) . محکوم . ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ) . رام . ( ناظم الاطباء ) . منقاد. فروتن . خاضع. خاشع. اغید. ( یادداشت مؤلف ) :
...
[مشاهده متن کامل]

نیست یک شیر رام گردن کش
که تو را رام و نرم گردن نیست .
مسعودسعد.
سوزنی در مدح وی با قافیه کشتی گرفت
قافیه شد نرم گردن گرچه توسن بود و گست .
سوزنی .
چو خر نرم گردن نگشتم از آن
ولیکن چو خر گشته ام سخت ایر.
سوزنی .
خورشید سرفکنده و مه خویشتن شناس
مریخ نرم گردن و کیوان فروتن است .
انوری .
دو شخص ایمنند ار تو آئی به جوش
یکی نرم گردن یکی سفته گوش .
نظامی ( از آنندراج ) .
نشستند بیدارمغزان روم
به مهر ملک نرم گردن چو موم .
نظامی ( از آنندراج ) .
و هَلُم َّ جَرّا تا به وقتی که خراسان و مازندران در زیر سنگ های بلای این آسیای گردان نرم گردن شدند. ( جهانگشای جوینی ) .

مطیع یعنی فرمانبردار. . . کسی که اطلاعت میکنه از دستورات بدون هیچ عذر و بهانه ای
غلام حلقه به گوش
مُطیع=تابع، تسلیم، وابسته
سست گوش . [ س ُ ] ( ص مرکب ) مطیع و رام و فرمانبردار. ( ناظم الاطباء ) .
گردن نهاده
هم خانواده / ها: اطاعت
تسلیم شده
سست مهار. [ س ُ م َ ] ( ص مرکب ) کنایه از رام و مطیع بودن . ( برهان ) ( آنندراج ) . مطیع و رام و فرمانبردار. ( ناظم الاطباء ) :
با مرادت سپهر سست مهار
با حسودت زمانه سخت لگام .
انوری .

...
[مشاهده متن کامل]

|| کنایه از مردم بی استعداد و ناقابل . ( برهان ) ( آنندراج ) . ناقابل و بی استعداد. || ابله و احمق . ( ناظم الاطباء ) . || بیهوده گو. ( غیاث اللغات ) . || بیهوده گر. ( غیاث اللغات ) . || بی قید و بند :
خواجگان بوده اند پیش از ما
در عطا سست مهر و سست مهار.
سنایی .

مهترپرست ؛ آنکه بزرگ و سرور قوم را می پرستد. فرمانبردار. مطیع :
برفتند هردو به جای نشست
خود و نامداران مهترپرست.
فردوسی.
مطیع قانون
زیر رکاب یا به زیر رکاب
سرسپرده
تابع، تسلیم، رام، رهوار، سربه راه، زیردست، سازگار، فرمان بر، فرمان بردار، مطاوع، منقاد، وابسته
رام
قانت
فرمانبر
اهلی
اسیر
ای گرفتار پایبندعیال دیگر آسودگی مبند خیال
سعدی
منقاد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)