مطلع

/matla~/

    informed
    aware
    well-informed
    well-read
    knowledgeable
    wise
    au fait
    knowing
    prologue
    eware
    opening verse
    [rare.] rising of the sun
    right-on
    with-it

فارسی به انگلیسی

مطلع به
familiar

مطلع سازی
information

مطلع شدن
hear, receive

مطلع کردن
acquaint, communicate, illuminate, impart, inform, post, to inform

مطلع کننده
informer

مترادف ها

sunrise (اسم)
مطلع، سفیده، طلوع خورشید، طلوع افتاب، مشرق

understanding (صفت)
ماهر، با هوش، مطلع، فهمیده

aware (صفت)
ملتفت، مطلع، باخبر، اگاه، بااطلاع، مسبوق

au courant (صفت)
در جریان روز، مطلع، باخبر

up-to-date (صفت)
در جریان روز، مطلع، باخبر، بهنگام، نو، تازه، جدید، مطابق اخرین طرز

informed (صفت)
مطلع، مسبوق

knowledgeable (صفت)
زیرک، با هوش، مطلع، بصیر، قابل درک، وارد بکار

hep (صفت)
مطلع، اگاه، وارد

پیشنهاد کاربران

مطلع. [ م َ ل َ / م َ ل ِ ] ( ع اِ ) جای برآمدن آفتاب و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . محل طلوع و جای برآمدن آفتاب و جز آن. ( ناظم الاطباء ) . جای برآمدن خورشید و ستارگان. ( از اقرب الموارد ) . جای برآمدن خورشید. ج ، مطالع. ( مهذب الاسماء ) . آنجا که آفتاب یا ستاره دیگر برآید. مشرق. جای بر آمدن خورشید و یا سایر ستارگان. محل طلوع ، دمیدنگاه. ج ، مطالع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : حتی اذابلغ مطلع الشمس وجدها تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها ستراً. ( قرآن 90/18 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

به مطلع خرد ومقطع نفس که در او
خلاص جان خواص است از این خراس خراب.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 52 ) .
ای تماشاگاه جانها، طرف لاله ستان تو
مطلع خورشید زیر زلف جان افشان تو.
خاقانی.
مطلع برج سعادت فلک اختر سعد
بحر دردانه شاهی صدف گوهرزای.
سعدی.
چون برآمد ماه نو از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش.
سعدی.
|| جای طلوع. جای ظهور : آنچه حطام دنیوی است بر مقتضای شریعت محمد مصطفی ( ص ) به سویت قسمت رود و غزنین که مطلع سعادت و منشاء سیادت و مستقر. . . دولت است به من بازگذاری. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 189 ) . || زمان بر آمدن. هنگام سر زدن آفتاب و ماه و فجر و جز آن : سلام هی حتی مطلع الفجر. ( قرآن 5/97 ) . || آغاز. شروع : و مآثر ملکانه که در عنفوان جوانی و مطلع عمر از جهت کسب ممالک بجا می آورده است. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 9 ) . ایزد تبارک و تعالی نهایت همت ملوک عالم را مطلع دولت و تشبیب اقبال و سعادت این پادشاه بنده پرور کناد. ( کلیله ، ایضاً ص 27 ) .
قدیمی کاولش مطلع ندارد
حکیمی کاخرش مقطع ندارد.
منبع. لغت نامه دهخدا

در لکی لری و کردی بجای واژه مطلع واژه ئاگادار بکار برده میشود
برآیگاه
جای برامدن ( طلوع کردن )
مثالی از معنای ابتدا ، شروع یا آغازینه به گفته آقای باقری و در مقابل مقطع به معنای پایان:
سوره در اصطلاح قطعه ای از قرآن است که از انسجام محتوایی برخوردار بوده و دارای مطلع و مقطع است.
مطلع، آگاه، افراد طلع
smart money
overture
کلمه ( مطلع ) با ضمه میم و تشدید طا و فتحه لام اسم مکان از اطلاع است ( و معنای محل اطلاع را می دهد ) ممکن هم هست آنرا با فتحه میم و سکون طا و فتحه لام تلفظ کنیم ، که در این صورت اسم مکان از طلوع می شود، ( و معنای محل طلوع را می دهد ) .
صاحب خبر. [ ح ِ خ َ ب َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) خبرنگار. منهی. خبرگزار : باد را [ خدای تعالی ] صاحب خبر سلیمان کرد، تا هر کجا بر یک ماه راه یا بیشتر کسی چیزی بگفتی به گوش سلیمان رسانیدی. ( ترجمه تاریخ طبری ) .
...
[مشاهده متن کامل]

پادشاهی که به روم اندر صاحب خبران
پیش او صف سماطین زده زرین کمران.
منوچهری.
و هر کجا صاحب خبر گماشته بود و جز مردم دانای عاقل را نگماشتی. ( فارسنامه ابن بلخی ص 55 ) . و صاحب خبر و برید بسر خویش منصبی بزرگ داشتی. ( فارسنامه ص 93 ) . صاحب خبران را در مملکت به هر شهری و ولایتی گماشته بودندی تا هر خبری که میان مردم حادث گشتی پادشاه را خبر کردندی تا آن پادشاه بر موجب آن فرمان دادی. . . ( نوروزنامه ص 7 ) . پس صاحب خبران این حال به بدر غلام معتضد برداشتند. ( مجمل التواریخ و القصص ص 368 ) .
خبر برد صاحب خبر نزد شاه
که مشتی ستمدیده دادخواه. . .
نظامی.
به صاحب خبر گفت کاندیشه نیست
همه چوبه تیری ز یک ریشه نیست.
نظامی.
هزارش بیشتر صاحب خبر بود
که هر یک بر سر کاری دگر بود.
نظامی.
و گوشها صاحب خبران ویند [یعنی صاحب خبر جسدند]. ( مفاتیح العلوم ) . || مطلع. آگاه. باخبر :
صاحب خبر غیر نخوانده ست به سدره
چون سیرت نیکوش به فهرست سیر بر.
سنائی.
از پی صاحب خبران است کار
بی خبران را چه غم روزگار.
نظامی.
ما که ز صاحب خبران دلیم
گوهرییم ارچه ز کان گِلیم.
نظامی.
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راه بر شوی.
حافظ.
|| حاجب. || نقیب. || معرف. || ایلچی. ( برهان ) .

دکتر کزازی در نوشته های خود واژه " آغازینه" را به جای واژه ی " مطلع" به کار برده است.
ملتفت
آگاه، اهل، بااطلاع، باخبر، بصیر، خبره، خبیر، دانشمند، مخبر، مسبوق، مستحضر، مشرف، وارد، واقف
مطلع الفجر
دمیدن سپیده
آگاه
آگه
این واژه تازى ( اربى ) است به معناى محل طلوع و برابرهاى پارسى آن چنینند: برآیان Barayan ( پارسى : محل برآمدن خورشید ) هورآیانHurayan ( پارسى: محل برآمدن خورشید ) ، برآیشگاه Barayeshgah ( پارسى: جاى برآمدن خورشید )
بجای مدخل که بعضا در دانشنامه نویسی و کتابداری بعنوان برابر انتری" entry" بکار رود
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)