مطبوع

/matbu~/

    printed
    printed matter
    agreeable
    acceptable
    balmy
    bland
    delectable
    deliciously
    enjoyable
    kindly
    pleasant
    pleasing
    sweet
    toasty
    welcome
    jolly
    yummy
    tidbit

فارسی به انگلیسی

مطبوع از نظر بو
delicious

مطبوع کردن
recommend, sweeten

مترادف ها

good (صفت)
قابل، شایسته، پسندیده، خوب، صحیح، سودمند، مهربان، مطبوع، خیر، خوش، پاک، نیک، نیکو، ارجمند، خوشنام

proper (صفت)
شایسته، مناسب، مطبوع، بجا، بموقع، مخصوص، چنانکه شاید و باید

pleasant (صفت)
پسندیده، خوب، خوشایند، دلپذیر، مطبوع، خوشحال، خوش نما، باصفا، خوش، خوش مشرب، نیکو، مورد پسند

handsome (صفت)
خوب، خوشرو، دلپذیر، مطبوع، زیبا، خوش اندام، خوش روی، خوبرو، خوش منظر، خوش قیافه، قسیم

agreeable (صفت)
دلپذیر، حاضر، مطبوع

graceful (صفت)
دلپذیر، مطبوع، خوش ریخت، فرخ، برازنده، ظریف، ملیح

scrumptious (صفت)
دلپذیر، مطبوع، زیبا، شیک

sweet (صفت)
مطبوع، شیرین، خوش، نوشین

exquisite (صفت)
دقیق، حساس، سخت، مطبوع، عالی، شدید، دلپسند، نفیس، بدیع

dainty (صفت)
مطبوع، خوش ریخت، خوش طعم

lovesome (صفت)
مطبوع، عاشق، محبوب

placable (صفت)
مهربان، دلپذیر، مطبوع، ارام، بخشنده، دلجویی پذیر

toothsome (صفت)
مطبوع، خوش طعم، لذیذ، خوش مزه، دندان مز، باب دندان

sapid (صفت)
مطبوع، خوش مزه، با مزه

issued (صفت)
مطبوع

typed (صفت)
مطبوع، ماشینی

printed (صفت)
مطبوع، چاپی

پیشنهاد کاربران

مطبوع. [ م َ ] ( ع ص ) خوش آینده و مرغوب طبع. ( غیاث ) ( آنندراج ) . خوش آیندو خنیده و موافق میل و موافق طبع و مرغوب طبع و دلنشین و دلچسب و مقبول و خوشگل. ( ناظم الاطباء ) . مرغوب. مطابق میل. مطابق طبع. خوش آیند. دل پسند. خاطرپسند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : پس این مسئله بخلاف آن قیاس است که خواجه کرده است که یزدان مطبوع است بر خیر و قادر نیست بر شر و اهریمن مطبوع است بر شر و قادر نیست بر خیر. ( کتاب النقض ص 446 ) . گویندهر مکلف که مطبوع باشد از قبل خدای تعالی بر ایمان و طاعت هرگز کفر نتواند آوردن. ( کتاب النقض ص 446 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

غریب از خوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی
بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی.
سعدی.
ای چشم خرد حیران در منظر مطبوعت
وی دست هوس کوتاه از دامن ادراکت.
سعدی.
فتنه انگیزی و خون ریزی و خلقی نگرانند
که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی.
سعدی.
سلطان را سخن گفتن او مطبوع آمد. ( گلستان ) .
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صیدآن شاهد مطبوع شمایل باشی.
حافظ.
از بهر دل کسی بدست آوردن
مطبوع نباشد دگری آزردن.
( ازامثال و حکم ج 1 ص 108 ) .
- غیرمطبوع ؛ بدگل وزشت و غیرمقبول و برخلاف میل. ( ناظم الاطباء ) .
- مطبوع افتادن ؛ خوش آمدن. مورد قبول و خوش آیندی قرار گرفتن.
- نامطبوع ؛ ناخوشایند : لاجرم در بزرگی نامقبول و نامطبوع آمد. ( گلستان ) .
|| چاپ شده و به طبعرسیده. ( ناظم الاطباء ) . مهرکرده شده. نقش کرده. چاپ زده. چاپ کرده. چاپی. مقابل خطی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و رجوع به ماده بعد شود.
منبع. لغت نامه دهخدا

دلکش
دلپذیر _ پذیرفته _ دلخواه _ پسندیده _ پی آمده
چاپ شده _ چاپ گشته _ چاپ گردیده
ساخته شده ، آفریده شده
طبع الحدید فکان من اجناسه
و علی المطبوع من آبائه
متنبی
یعنی پیشنهاد خوبی هست
🇮🇷 همتای پارسی: زاستاریده 🇮🇷
خوشامد
گواره برابر پارسیش است
دلپذیر خوشایند
چاپ شده / بچاپ رسیده/ نگارش شده / نگاشته
در پارسی " تافت " به چم نگاشتن ، در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)