مطابقت

/motAbeqat/

    comformity
    conformance
    concordance
    agreement
    accordance
    correspondence
    conformity
    [gram.] agreement

فارسی به انگلیسی

مطابقت با قانون اساسی
constitutionality

مطابقت داشتن
agree, conform, correspond

مترادف ها

comparison (اسم)
تطبیق، مقایسه، تشبیه، مقابله، سنجش، برابری، مطابقت، همسنجی

concord (اسم)
توافق، پیمان، موافقت، قرار، مطابقت، مقاوله نامه، یکجوری

conformity (اسم)
متابعت، انطباق، مطابقت، پیروی، هم نوایی، پیروی از رسوم یا عقاید

similarity (اسم)
همانندی، مطابقت، تشابه، همسانی، مشابهت، مانند بودن، همگونگی

correspondence (اسم)
ارتباط، مکاتبه، مطابقت، مکاتبات، تناظر، مراسلات، تشابه

concordance (اسم)
موافقت، هم اهنگی، فهرست، مطابقت، کشف اللغات، تطبیق نامه، هم شیبی، راهنمای مطالب و موضوعات کتاب

پیشنهاد کاربران

نگره های فارسی نوین و گیرای برابر مطابق و مطابلقت:
∆ همچفت ⟡ نمونه: تکه های پازل کاملاً همچفت شدن.
∆ همریخت ⟡ نمونه: ساختار مولکولی با مدل کامپیوتری همریخته.
∆ همناک ⟡ نمونه: گفته هاش با واقعیت همناکه.
...
[مشاهده متن کامل]

∆ همرس ⟡ نمونه: شیوه مدیریتی اش با نیازهای کارکنان همرسه.
∆ همدیس ⟡ نمونه: الگوهای رفتاری با قوانین اجتماعی همدیسه.
∆ همنهش نمونه: ساختار مولکولی با الگوی پیش بینی شده همنهشه.
∆ همجوش ⟡ نمونه: نتایج پژوهش با فرضیه اولیه همجوشه.
∆ برابر ⟡ نمونه: داده های جمع آوری شده با واقعیت برابره.
∆ همتا ⟡ نمونه: نتایج آزمایش ها با محاسبات نظری همتاست.
∆ همپوش ⟡ نمونه: نظریه اش با شواهد تجربی همپوشه.
∆ یکدست ⟡ نمونه: روش کار با دستورالعمل ها یکدسته.
∆ همسان ⟡ نمونه: پاسخ های دانش آموزان با کلید آزمون همسانه.
∆ همگام ⟡ نمونه: پیشرفت پروژه با برنامه زمانی همگامه.
∆ همساز ⟡ نمونه: نظریه اش با یافته های علمی همسازه.
∆ هماهنگ ⟡ نمونه: تصمیمش با منافع گروه هماهنگه.
∆ همساز نمونه: نظریه اش با یافته های علمی همسازه.
∆ همسان نمونه: پاسخ های دانش آموزان با کلید آزمون همسانه.
∆ همپوش نمونه: نظریه اش با شواهد تجربی همپوشه.
∆ هماوا نمونه: تفسیر متن با منظور نویسنده هماواست.
∆ همرنگ ⟡ نمونه: دیدگاهش با ارزش های سازمان همرنگه.
∆ هماک ⟡ نمونه: رفتارش با هنجارهای اجتماعی هماکه.
∆ همخیز ⟡ نمونه: پیشرفت تحصیلی اش با تلاشش همخیزه.
∆درخور/ دمخور ( دم خور ) ⟡ نمونه: نظریه اش با شواهد تجربی دمخوره.
∆ همپا ⟡ نمونه: بودجه با اهداف پروژه همپاست.
∆ همفام ⟡ نمونه: روش تدریس با سبک یادگیری دانش آموزان همفامه.
∆ همتن ⟡ نمونه: حرف هاش با اصول اخلاقی همتنه.
∆ همجور ⟡ نمونه: تصمیماتش با شرایط محیطی همجوره.
∆ همگن ⟡ نمونه: نتایج با فرضیه اولیه همگنه.
∆ همبسته ⟡ نمونه: اقدامات با اهداف کلان همبسته ست.
∆ همگر ⟡ نمونه: سیاست جدید با منافع ملی همگره.
∆ همسو ⟡ نمونه: برنامه ریزی با نیازهای بازار همسوئه.
∆ همبود ⟡ نمونه: رفتارش با هنجارهای جامعه همبوده.
∆ هموار ⟡ نمونه: طرح پژوهشی با اصول علمی هموار شده.
∆ همجور ⟡ نمونه: تصمیماتش با شرایط محیطی همجوره.
∆ همگن ⟡ نمونه: نتایج با فرضیه اولیه همگنه.
∆ همبسته ⟡ نمونه: اقدامات با اهداف کلان همبسته ست.
∆ همچم ⟡ نمونه: برنامه ریزی با نیازهای بازار همچمه.
∆ همگونی ⟡ نمونه: همگونی شیوه های آموزشی با اهداف درس مهمه
∆ برآیش ⟡ نمونه: برآیش دیدگاه ها با واقعیت های موجود عالیه.

( = تطابق، تطبیق، انطباق ) : همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
همسانی، همگونی، همدیسی، همانندی، همخوانی ( دری )
لوان lavān ( کردی )
مهیتره mahitre ( سغدی: مئیتره maitre )
ما در گزاره ی {به چه دردی می خورد؟} ، {خوردَن} را برابرِ {مطابقت/همخوانی} داریم.
چنانچه ما می گوییم {این دو به هَم می خورند}.
بهتر است که از پیشوند {هَم} در کنار {خوردن} بکار ببریم تا مینه ( =معنا ) ی آن بونده ( =کامل ) تر شود.
...
[مشاهده متن کامل]

از این روی {هَمخوردن/همخوردگی:مطابقت/تطابق} و {هَمخور:مطابق/تابع} است.
از نگاه من {هَمخور} می تواند برابرِ {مکمل/متمم} نیز باشد، ولی در آن دو دل بودم. پس از این روی، خشنود می شوم نگاهِ خود را در این باره در پاسخ به همین پیام بفرمایید.
بِدرود!

انگلیسی یادندارم
Correspond
همخوانی، همترازی
مطابقت از ریشه سه واجی ( حرفی ) [طبق] ساخته شده که این واژه همان تپک، تنبک یا تبوک پهلوی - پارسی است که پس از تازی شدگی به ریخت طبق درآمده در همان معنا، و واژگانی مانند مطابق، تطابق، تطبیق، مطابقت و. . برگرفته از آن است که چیم ( معنا ) هم طبق بودن یا همترازی را در خود دارند.
همخوانی داشتن
نابرابری ها می شود و دو سه تا ساعت چند کلاس تا مشقات می کنم که همه رو جواب دادم اما در مورد اینکه چرا از آنها عکس برامون نمی دم یه سنجاق می فرستم
قبول
برابری باهم