مطابق

/motAbeq/

    conforming
    according
    corresponding
    according to
    conformably to
    similar to
    like
    agreeable
    correspondent
    contorming
    conformable

فارسی به انگلیسی

مطابق اخرین اطلاعات
up-to-date

مطابق اخرین امار
up-to-date

مطابق اخرین پیشرفت های علمی
state of the art

مطابق اخرین روش های عملی
cutting edge

مطابق اخرین رویدادها
up-to-date

مطابق اخرین مد
trendy

مطابق با
like

مطابق با اصول و مقررات حرفه بخصوص
ethical

مطابق بودن
accord, tally, correspond

مطابق دستور زبان
grammatical

مطابق طبیعت
living

مطابق قاعده کردن
correct

مطابق قانون
legal

مطابق معمول
as usual

مطابق معیار
accurate

مطابق کردن
accord, square, to (cause to) conform, to compare

مترادف ها

accordant (صفت)
مطابق، موافق، جور

matching (صفت)
مطابق

according (صفت)
مطابق، موافق، بر وفق

conforming (صفت)
مطابق

relevant (صفت)
مناسب، مطابق، وابسته، مربوط، وارد

similar (صفت)
مطابق، یکسان، مشابه، شبیه، همانند، مانند، متشابه، قرین، یک دست، همسان

agreeing (صفت)
مطابق، موافق، متوافق

correspondent (صفت)
مناسب، مطابق، خوشایند، سازگار

alike (صفت)
مطابق، مساوی، یکسان، مشابه، شبیه، همانند، مانند، یک جور، مانند هم، متشابه، عینا مساوی و مرتبط با یکدیگر

alike in form (صفت)
مطابق

alike in shape (صفت)
مطابق

comformable (صفت)
مناسب، مطابق

respondent (صفت)
مطابق، واکنش دار

according to (حرف اضافه)
مطابق، طبق، بر حسب، بقول، به عقیده

pursuant to (حرف اضافه)
مطابق

in accordance (حرف ربط)
مطابق

پیشنهاد کاربران

موازی
نگره های فارسی🇮🇷 نوین و گیرای برابر واژه🇸🇦
∆ جور ⟡ آزمون جور استانداردهای جهانی برگزار گردید.
∆ بناسان ⟡ نوشتار او بناسان دستور زبان پارسی نگاشته شد.
∆ بناسو ⟡ آزمون بناسوی استانداردهای جهانی برگزار گردید.
...
[مشاهده متن کامل]

∆ بناراه ⟡ او بناراه آیین نامه رفتار نمود.
∆ بناسنج ⟡ داده ها بناسنج یافته های پیشین بررسی شدند.
∆ بناگرا ⟡ او فردی بناگرای قانون است.
∆ بناجور ⟡ پوشش او بناجور آیین همایش بود.
∆ بنابر ⟡ داده ها بناسنج یافته های پیشین بررسی شدند.
∆ بنانگر ⟡ دیدگاهش بنانگر اصول علمی است.

نگره های فارسی نوین و گیرای برابر مطابق و مطابلقت:
∆ همچفت ⟡ نمونه: تکه های پازل کاملاً همچفت شدن.
∆ همریخت ⟡ نمونه: ساختار مولکولی با مدل کامپیوتری همریخته.
∆ همناک ⟡ نمونه: گفته هاش با واقعیت همناکه.
...
[مشاهده متن کامل]

∆ همرس ⟡ نمونه: شیوه مدیریتی اش با نیازهای کارکنان همرسه.
∆ همدیس ⟡ نمونه: الگوهای رفتاری با قوانین اجتماعی همدیسه.
∆ همنهش نمونه: ساختار مولکولی با الگوی پیش بینی شده همنهشه.
∆ همجوش ⟡ نمونه: نتایج پژوهش با فرضیه اولیه همجوشه.
∆ برابر ⟡ نمونه: داده های جمع آوری شده با واقعیت برابره.
∆ همتا ⟡ نمونه: نتایج آزمایش ها با محاسبات نظری همتاست.
∆ همپوش ⟡ نمونه: نظریه اش با شواهد تجربی همپوشه.
∆ یکدست ⟡ نمونه: روش کار با دستورالعمل ها یکدسته.
∆ همسان ⟡ نمونه: پاسخ های دانش آموزان با کلید آزمون همسانه.
∆ همگام ⟡ نمونه: پیشرفت پروژه با برنامه زمانی همگامه.
∆ همساز ⟡ نمونه: نظریه اش با یافته های علمی همسازه.
∆ هماهنگ ⟡ نمونه: تصمیمش با منافع گروه هماهنگه.
∆ همساز نمونه: نظریه اش با یافته های علمی همسازه.
∆ همسان نمونه: پاسخ های دانش آموزان با کلید آزمون همسانه.
∆ همپوش نمونه: نظریه اش با شواهد تجربی همپوشه.
∆ هماوا نمونه: تفسیر متن با منظور نویسنده هماواست.
∆ همرنگ ⟡ نمونه: دیدگاهش با ارزش های سازمان همرنگه.
∆ هماک ⟡ نمونه: رفتارش با هنجارهای اجتماعی هماکه.
∆ همخیز ⟡ نمونه: پیشرفت تحصیلی اش با تلاشش همخیزه.
∆درخور/ دمخور ( دم خور ) ⟡ نمونه: نظریه اش با شواهد تجربی دمخوره.
∆ همپا ⟡ نمونه: بودجه با اهداف پروژه همپاست.
∆ همفام ⟡ نمونه: روش تدریس با سبک یادگیری دانش آموزان همفامه.
∆ همتن ⟡ نمونه: حرف هاش با اصول اخلاقی همتنه.
∆ همجور ⟡ نمونه: تصمیماتش با شرایط محیطی همجوره.
∆ همگن ⟡ نمونه: نتایج با فرضیه اولیه همگنه.
∆ همبسته ⟡ نمونه: اقدامات با اهداف کلان همبسته ست.
∆ همگر ⟡ نمونه: سیاست جدید با منافع ملی همگره.
∆ همسو ⟡ نمونه: برنامه ریزی با نیازهای بازار همسوئه.
∆ همبود ⟡ نمونه: رفتارش با هنجارهای جامعه همبوده.
∆ هموار ⟡ نمونه: طرح پژوهشی با اصول علمی هموار شده.
∆ همجور ⟡ نمونه: تصمیماتش با شرایط محیطی همجوره.
∆ همگن ⟡ نمونه: نتایج با فرضیه اولیه همگنه.
∆ همبسته ⟡ نمونه: اقدامات با اهداف کلان همبسته ست.
∆ همچم ⟡ نمونه: برنامه ریزی با نیازهای بازار همچمه.
∆ همگونی ⟡ نمونه: همگونی شیوه های آموزشی با اهداف درس مهمه
∆ برآیش ⟡ نمونه: برآیش دیدگاه ها با واقعیت های موجود عالیه.

همگن
در زبان های کهن فارسی واژه ی همبدیز رو برابر واژه مطابق داشتیم
ما در گزاره ی {به چه دردی می خورد؟} ، {خوردَن} را برابرِ {مطابقت/همخوانی} داریم.
چنانچه ما می گوییم {این دو به هَم می خورند}.
بهتر است که از پیشوند {هَم} در کنار {خوردن} بکار ببریم تا مینه ( =معنا ) ی آن بونده ( =کامل ) تر شود.
...
[مشاهده متن کامل]

از این روی {هَمخوردن/همخوردگی:مطابقت/تطابق} و {هَمخور:مطابق/تابع} است.
از نگاه من {هَمخور} می تواند برابرِ {مکمل/متمم} نیز باشد، ولی در آن دو دل بودم. پس از این روی، خشنود می شوم نگاهِ خود را در این باره در پاسخ به همین پیام بفرمایید.
بِدرود!

مطابق: همخوان، هماهنگ.
پارسی را پاس بداریم.
حَسَب
as per
according to
Pursuant to something = done according to a particular law, rule, contract etc
واژه همراستایی هم خوب هست
بروفق
برابر
برپایه، برابر
In accordance with
مثل
مانند همان
به موجب . . . . . . . . . . . .
- بمقتضای چیزی ؛ برطبق چیزی. موافق آن. مطابق آن. برحسب اقتضا و لازمه ٔ آن : جاری می سازد احوال خلق را بمقتضای فرمان خود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309 ) . خلاف پیران که به عقل و ادب زندگانی کنند نه بمقتضای جهل جوانی. ( گلستان ) . و آن حضرت بمقتضای عادت پسندیده ٔ خود نخست عمرو را نصحیت فرموده به سلوک طریق هدی دلالت نمود. ( حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 547 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

ایزد چو کرد تعبیه در چرخ نظم کون
دادش بمقتضای رضای تو اختیار.
وحشی.
- بر مقتضای چیزی ؛ مطابق و موافق آن. ( از ناظم الاطباء ) . بمقتضای چیزی. برحسب اقتضای آن. برطبق آن چیز : و اگر عقوبت بر مقتضای شریعت باشد چنانکه قضات حکم کنند برانند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 107 ) . و بنای کارهای ملک خویش را بر مقتضای آن نهاد. ( کلیله و دمنه ) . مصداق سخن و برهان دعوی من بدید و بر مقتضای رای خویش کاری بکرد. ( کلیله و دمنه ) . مصلحت آن است که از سر بصیرت اندیشه ٔ کاملی کنی و وجه صواب بشناسی. آنچه حطام دنیوی است بر مقتضای شریعت محمد مصطفی ( ص ) به سویت قسمت رود. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 189 ) . سلطان بر مقتضای سابقه ٔ نذر خویش نشاط حرکت کرد به غزوی که طراز دیباچه ٔ دیگر مغازی و مقامات باشد. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 320 ) . جمله بر وفق مصلحت و مقتضای آرزو مرتب و مهیا گشت. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 43 ) . هرچه از خیر و شر. . . به ظهور می پیوندند به تقدیر حکیمی مختار منوط است. . . که صادرات افعال او بر قانون حکمت و مقتضای فضیلت و معدلت تواند بود. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 8 ) . و هرگاه که بر مقتضای آن عمل کند به شکر عملی که نهایت شکر است رسیده باشد. ( مصباح الهدایة چ همایی ص 386 ) . آن را بر مقتضای حکم خود قطع کند. ( مصباح الهدایة چ همایی ص 139 ) . و رجوع به ترکیب قبل شود.
- در مقتضای چیزی ؛ مطابق و موافق آن : چه هر عضوی از اعضا که مردم آن را در مقتضای حکم شرع استعمال کنند به زبان حال گواهی دهد بر وجود ایمان در دل ایشان. ( مصباح الهدایة چ همایی ص 287 ) . و رجوع به ترکیب قبل شود.

بر بنیادِ . . . ، بر پایهِ . . . ، سازگار ( با )
از دید من، برخی برابرهای پارسی یاد شده در بالا از آن میان �برابر�، �همپوش� و �یکسان�، چندان درست نیستند و برخی دیگر از آن ها را نیز می توان با چشم پوشی بجای این واژه ی از ریشه عربی بکار برد.
according to
مطابق. سازگار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)