دل نگران
مضطرب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
آتشپا، آشفته، بی تاب، نا آرام، نابسامان، پریشان، سر درگم، سرگشته، شوریده، دل نگران، گیج، نگران، دستپاچه، شَمیده، شیباندل ( دری )
تالتاراگ ( خراسانی: taltarag )
بیسکون. [ س ُ ] ( ص مرکب ) ( از: بی سکون ) جنبان. متحرک. ( ناظم الاطباء ) . || مشوش. مضطرب. بی آرام :
هر جا که دلی است در غم تو
بیصبر و قرار و بیسکون باد.
حافظ.
|| کسی که از شوخی هیچ جا قرار نگیرد. ( غیاث ) . شوخ که در هیچ جا قرار نگیرد. ( آنندراج ) . رجوع به سکون شود.
بال بال زدن
مشوش حال ؛ مضطرب : و خلق این موضع مشوش حال میگرداند. ( انیس الطالبین نسخه خطی مؤلف ص 154 ) . شبی مشوش حال بودم و ذوق خود را هیچ نیافتم. ( انیس الطالبین ص 115 ) .
- نگران حال ؛ مشوش. مضطرب : همه خلق نگران حال و حال نگران خدمت خواجه است. ( انیس الطالبین ص 215 ) .
ارتعاد
برابر پارسی مضطرب :
دلهره ور، دلهره مند، پریشان، آسیمه سر، دلواپس، سرآسیمه، نگران، سرگشته، سرگردان، سردرگم، آشفته، پریشان اندیشه، شوریده سر
اسیمه. . . نگران. . . دلواپس. . . .
دل نگران. [ دِ ن ِ گ َ ] ( ص مرکب ) مضطرب پریشان حواس. که ترسد و نداند چون شود از نیک و بد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . چشم براه. منتظر. ( ناظم الاطباء ) . مشوش سخت منتظر :
کشته غمزه خود را به زیارت دریاب
زآنکه بیچاره همان دل نگرانست که بود.
حافظ.
|| ملول. اندوهگین. ( ناظم الاطباء ) .
شیباندل
چو از خنجرروز بگریخت شب
همی رفت شیباندل و خشک لب.
فردوسی.
روان پریش
اندیشناک
پریشان، نگران، آشفته
Serious
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)