مضایقه کردن


    scrimp
    spare
    stint
    skimp
    begrudge

مترادف ها

scrimp (فعل)
تقلیل دادن، مضایقه کردن، امساک کردن، خست کردن

begrudge (فعل)
غبطه خوردن، مضایقه کردن

skimp (فعل)
مضایقه کردن، کم دادن

stint (فعل)
مضایقه کردن، محدود کردن، کم دادن، از روی لئامت دادن، ب قناعت واداشتن

scant (فعل)
مضایقه کردن، تخفیف یافتن، کم دادن، بخیلانه دادن

پیشنهاد کاربران

to be chary of sth/doing sth
He is chary of giving praise مضایقه می کند که از دیگران تعریف کند
He is chary of praise
They are chary of investing such an amount of money in the risky business
to be chary of telling the entire truth از گفتن تمام حقیقت مضایقه می کند ( دروغ می گوید )
فروگذار کردن/بودن
نه آوردن