مصیبت. [ م ُ ب َ ] ( ع اِ ) مصیبة. حادثه. سختی و بدبختی و نکبت. محنت و رنج. ( ناظم الاطباء ) . بلیه و هر امر مکروه. مکروهی که به آدمی رسد. سختی. ( منتهی الارب ) . رنج و سختی و بلا :
بداخترتر از مردم آزار نیست
... [مشاهده متن کامل]
که روز مصیبت کسش یار نیست.
سعدی.
هرکه فریادرس روز مصیبت خواهد
گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش.
سعدی.
پرسیدندش که شکرِ چه می گویی ، گفت شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی. ( گلستان ) .
اگر دندان نباشد نان توان خورد
مصیبت آن بود که نان نباشد.
سعدی.
قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید. ( گلستان ) . گفت تا مصیبت دونشود، یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه. ( گلستان ) .
تنور شکم دم به دم تافتن
مصیبت بود روز نایافتن.
( بوستان ) .
|| اندوه و رنج و ملال. ( ناظم الاطباء ) . غم و اندوه که به مردم رسد. اندوه که به کسی رسیده باشد. ( یادداشت مؤلف ) . || تعزیت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . سوک و تعزیت و عزا و ماتم. ( ناظم الاطباء ) . رزیئه. نائبه. نوبه. رزء. صاکمة. مرزئة. نؤبه. رزیة. ( دهار ) . مصوبة. ( منتهی الارب ) . فاجعه. داغ فرزند یا عزیزی دیگر. فقد کسان و نزدیکان. اندوهی که از مرگ عزیزان حاصل آید. ( از یادداشت مؤلف ) . درگذشت خویش یا دوستی یکدل : چنان دیدامیرالمؤمنین. . . که بگرداند خاطر خود را از جزع براین مصیبتها. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311 ) . نبایستی که به مصیبت آمده بودیمی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345 ) . مصیبت سخت بزرگ است اما موهبت به بقای خداوند بزرگتر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291 ) . به خداوند مصیبت عزیزان آن درد نرسد که بدان کس که بیفایده گوش دارد. ( ازقابوسنامه ) .
راست گویی که در مصیبت تو
همه مسعودسعد سلمانند.
مسعودسعد.
عیسی به حکم رنگرزی بر مصیبتش
نزدیک آفتاب لباس سیاه بود.
خاقانی.
حقا که در مصیبتت ای نقش ایزدی
حیران و بیخبر شده چون نقش آزرم.
خاقانی.
گر دل من هوشیارستی دمی
زین مصیبت روی در دیوارمی.
عطار.
مصیبة. [ م ُ ب َ ] ( ع اِ ) مصیبت. ( ازمنتهی الارب ) . تعزیت. ( آنندراج ) . سوک. داغ آنچه موافق طبع نبود، مانند مرگ و جز آن. ( از تعریفات جرجانی ) . || مصیبت. سختی. رنج. سختی رسیده به کسی. اندوه ِ رسنده به کسی. ( منتهی الارب ) . ج. مصائب. ( ازآنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . کاری سخت که به کسی رسد. ( ترجمان القرآن جرجانی ص 89 ) . || اندوه. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . غم و اندوه که بر مردم رسد. ج ، مصائب ، مصیبات. ( مهذب الاسماء ) . و رجوع به مصیبت شود.
منبع. لغت نامه دهخدا
بتیار
مصیبت، بلا، حادثه
حمید رضا مشایخی - اصفهان
ویل
گناه
کلمه مصیبت به معنای واقعه و حادثه ای است که به انسان یا هر چیز اصابت کند و از اصابه تیر به هدف منشا گرفته است که هم شامل اصابه رویدادهای خیر می شود و هم اصابه رویدادهای شر که البته بیشتر برای شر استفاده می شود.
🇮🇷 واژه ی برنهاده: سختآمد 🇮🇷
برابر پارسی مصیبت واژه زیبای آزرنگ هست ک میشه بجای نکبت هم بکار برد
آفت . . بلا . . نکبت . . سوگ . . عزا . . بلیه . . داهیه . .
- سوء حادثه ؛ اتفاق بد.
- سوء تصادف ؛ سوء اتفاق. پیش آمد بد.
- سوء اتفاق ؛ پیش آمد بد.
|| ( اِ مرکب ) روز تیره. احوال پریشان. اوضاع نابسامان و نامطلوب و سخت. روزگار پریشان و تیره و تار. بدبختی. مصیبت :
بگویش که از گردش تیره روز
تو گشتی چنین شاد و گیتی فروز.
فردوسی.
دل هر دو بیدادگرشان به سوز
... [مشاهده متن کامل]
که هرگز نبیند بجز تیره روز.
فردوسی.
مرا بهره این بود از این تیره روز
دلم چون بدی شاد و گیتی فروز.
فردوسی.
نایبه ، نائبه
بلا و فاجعه پارسی هستن
داهیه
آفت، بلا، حادثه، رزیه، رنج، سختی، فاجعه، گرفتاری، نائبه، نکبت، سوگ، عزا، عزاداری، ماتم
گرفتاری
بلا
جدا شدن ناخواسته از چیزی و یا کسی که انسان به آن دلبستگی دارد.
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
آپور ( کردی )
پیدام pidãm ( سنسکریت: پیدانَ )
دوراش ( سنسکریت: دوردَشا )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)