مصور

/mosavvar/

    pictograph
    illustrated
    painted
    portraitist
    painter
    pictorial

فارسی به انگلیسی

مصور کردن
picture

مصور کردن کتاب
illustrate

مترادف ها

artist (اسم)
هنرپیشه، هنرمند، صنعت گر، نقاش و هنرمند، مصور، موسیقی دان

painter (اسم)
مصور، نقاش، نگارگر، پیکر نگار

illustrated (صفت)
مصور

painted (صفت)
مصور، سرخابی

پیشنهاد کاربران

سلیم
مصور: چهره پرداز
عکس دار
مصور
صورت نشین . [ رَ ن ِ ] ( نف مرکب ) مصور. مجسم : عشق را در عالَم اجسام مجنون نام کردحسن را صورت نشین کرده ست و لیلی ساخته . واله هروی ( از آنندراج ) .
پوستر
( = تصویری، دارای تصویر ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
پوتالور ( پوتال از سنسکریت: پوتَّلَ= تصویر + اور )
روپاناک ( روپا= تصویر؛ سنسکریت + «ناک» )
ژیتراگین ( ژیترا از سنسکریت: چیترَ= تصویر + «آگین» )
وینِمَند ( وینه= تصویر؛ کردی + «مند» )