مصرف کردن


    consume
    eat
    expend
    outwear
    spend
    use
    do

فارسی به انگلیسی

مصرف کردن به طور کامل
exhaust

مصرف کردن به عنوان سوخت
burn

مصرف کردن بیش از حد دارو
overdose

مترادف ها

use (فعل)
بکار انداختن، بکار بردن، استعمال کردن، مصرف کردن، بهره برداری کردن از، استفاده کردن

waste (فعل)
ضایع کردن، ضعیف شدن، سیاه کردن، مصرف کردن، از بین رفتن، هرز دادن، حرام کردن، بیهوده تلف کردن، نیازمند کردن، بی نیرو و قوت کردن

consume (فعل)
سربه سر کردن، تحلیل رفتن، غذا خوردن، مصرف کردن، از پا درامدن

eat (فعل)
تحلیل رفتن، غذا خوردن، مصرف کردن، خوردن

expend (فعل)
صرف کردن، مصرف کردن، خرج کردن

use up (فعل)
مصرف کردن، تحلیل بردن، از نفس افتادن، مورد استفاده قرار گرفتن

پیشنهاد کاربران

مَصرَف کَردَن: ١. به کار بردن، به کار بستن، بهره گرفتن، بهرەگیری کردن، بهره کشیدن، بهرەکِشی کردن، بهره جستن، بهرەجویی کردن، گساردن، درکِشیدن ٢. گساردن، خوردن، نوشیدن، آشامیدن ٣. به ته بردن، به ته رساندن، تمام کردن
گساردن.
use up