مشرب

/maSrab/

    natural disposition or inclination
    drinking-place
    bearing
    disposition
    natural disposition

مترادف ها

nature (اسم)
نهاد، خوی، طبع، روح، خیم، سیرت، نوع، گونه، خاصیت، سرشت، طبیعت، خو، فطرت، افرینش، مشرب، خمیره، ذات، ماهیت، گوهر، غریزه، منش

grain (اسم)
ذره، جو، خرده، شاخه، حالت، دانه، حبوبات، حبه، حب، غله، چنگال، رنگ، رگه، مشرب، دان، تفاله حبوبات، یک گندم معادل 0/0648 گرم

disposition (اسم)
ساز، وضع، تمایل، خواست، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، مشرب

mood (اسم)
حالت، مزاج، حال، مشرب، وجه، خاطر، حوصله، قلق

humor (اسم)
شوخی، خوش مزگی، خلق، مشرب، خاطر، خلط، تنابه

watering place (اسم)
مخزن، اب انبار، ابشخور، مشرب، استخر، محل چشمه اب معدنی

پیشنهاد کاربران

#۲:
مَشْرَب:
در فارسی نو =
خو، منش. . . انحرافی، تداخلی. .
natural disposition or inclination
مشرب. [ م ُ ش َرْ رَ ] ( ع ص ) آمیخته. || نیک رنگ گرفته. ( ناظم الاطباء ) .
مشرب. [ م َ رَ ] ( ع مص ) نوشیدن آب را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . آشامیدن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . آشامیدن آب و مانند آن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . شرب. ( ناظم الاطباء ) . || ( اِ ) جای آشامیدن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . آب خور. ( دهار ) . آبشخور. ( ترجمان القرآن ص 88 ) . جای آب خوردن. ( منتهی الارب ) . آشامیدن جای. ج ، مشارب. ( مهذب الاسماء ) . جای آب خوردن و موضعی که مردمان از آن آب میخورند. ج ، مشارب. ( ناظم الاطباء ) :
...
[مشاهده متن کامل]

هرکه اواز کوثر مهر تو کاسی نوش کرد
منزلش فردوس اعلی مشربش کوثر سزد.
سوزنی.
ای یمین تو مشرب حاجات. ( سندبادنامه ص 6 ) .
خورش از مشرب قناعت ساخت
که چو زمزم هم آب حیوان است.
خاقانی.
چه اسائت ز من آمد که بدین تشنه دلی
بسوی مشرب احسان شدنم نگذارند.
خاقانی.
مشرب شروان ز نهنگان پر است
آبخور آسان ز خراسان طلب.
خاقانی.
ذات شریف آن صاحب صدر. . . مشرب عذب حصول آمال است. ( لباب الالباب ) . || درشواهد زیر به معنی ظرف آب یا شراب که در خوانها گذارند آمده است : خوانی نهاده بودند سخت باتکلف. . . شراب روان شد هم بر این خوان و دیگر خوان که سرهنگان و خیلتاشان و اصناف لشکر بودند، مشربهای بزرگ ، چنانکه از خوان مستان بازگشته بودند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276 ) . وی با غلامان و خاصگان خویش خلع عذار کرد، تا بدانجایگاه سخف رفت که فرمود تا مشرب های زرین و سیمین آوردند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 388 ) .
هلال روزه نمود از سپهر پراختر
به شکل مشرب زرین ز چشمه کوثر.
سوزنی.
|| آب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . شراب. ( بحر الجواهر ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) . || به مجاز به معنی مذهب و دین و آئین به مناسبت انتفاع معنوی. ( غیاث ) ( آنندراج ) . مذهب. دین. آئین. روش. طریقه. مسلک. نحله. روش دینی و فلسفی و سیاسی. || خوی. طبیعت. سرشت. سیرت. مزاج. ( از ناظم الاطباء ) .
- بدمشرب ؛ بدخوی. ( ناظم الاطباء ) .
- خوش مشرب ؛ خوشخوی. ( ناظم الاطباء ) .
- صوفی مشرب ؛ صوفی مسلک. و رجوع به مدخل صوفی مشرب شود.
- عالی مشرب ؛ خوش خوی و بلندنظر. و رجوع به مدخل عالی مشرب شود.
منبع. لغت نامه دهخدا

المُشرِب: الذی یخلط ماله مع مال الغیر ( شراکة - مضاربة. . . )
المَشرَب: مااختلط وامتزج بالافکار والعقائد والاعمال؛ کنایة ووصف مجازی عن الدین او اوالمذهب مع مناسکه وتمایزه واختلافه واختلاطه.
المَشرَب: مکان التطهیر والریاضة الروحیّة.
...
[مشاهده متن کامل]

المَشرَب:مجازاً عن النوبة واخذ السهم من الماء
. . .
یتبع. . .

مشرب یعنی نحله؛ طرز فکر
اون مشروب هست مشرب به معنای طبیعت وذاته.
مشرب همان اب جواست که مجازات شلاق راداردکه انواع مختلفی داریم :عرق سگی ویسکی راکی وتکاو. . . . .