مشاهده کردن


    behold
    note
    notice
    observe
    remark
    watch

فارسی به انگلیسی

مشاهده کردن با دقت
follow

مترادف ها

apperceive (فعل)
درک کردن، مشاهده کردن، دریافتن، بمعلومات خود افزودن

perceive (فعل)
درک کردن، مشاهده کردن، دریافتن، دیدن، فهمیدن، ملاحظه کردن، حس کردن

observe (فعل)
گفتن، مشاهده کردن، دیدن، ملاحظه کردن، رعایت کردن، نظاره کردن، مراعات کردن، برپا داشتن

see (فعل)
مشاهده کردن، دیدن، فهمیدن، ملاقات کردن، نگاه کردن

behold (فعل)
مشاهده کردن، دیدن

پیشنهاد کاربران

- نگاه کردن ( look ) / چشم را بکار بردن برای دیدن / از درون به بیرون
- دیدن ( see ) / چیزی را رؤیت کردن / رؤیت آنچه برابر چشم است / دریافتن چیزی با چشم / از بیرون به درون
- مشاهده کردن ( Observation ) / فرآیند توجه و ثبت کردن جزئیات و حقایق مربوط به یک واقعه یا شیء
notice
مطلع شدن، اطلاع یافتن، مشاهده کردن ( واسه یه لحظه )
I caught sight of/caught a glimpse of a red coat in the crowd
تو اون جمعیت واسه یه لحظه چشم به یه سرباز انگلیسی ( کت قرمز ) افتاد ( خورد )
دیدن، نگریستن، تماشا کردن، رویت کردن