مسن

/mosenn/

    aged
    old
    advanced in years
    rather old

فارسی به انگلیسی

مسن تر
big, elder

مسن تر از سن معین
overage

مسن شدن
age

مترادف ها

aged (صفت)
مسن، سالخورده، پیر، معمر، سالار

elderly (صفت)
مسن، سالخورده

old (صفت)
مسن، سالخورده، پیر، سالار، قدیمی، کهنه، باستانی، گذشته، پارینه، دیرینه، عتیق، سابق، فرسوده، سابقی، زر، کهن سال، کهنه کار، پیرانه

پیشنهاد کاربران

مُسِن = کُهیم
ما در اوستایی {زَر} را به چَمِ {مسن شدند، سالخورده شدن} داریم که کُنیکی ( مفعولی ) - گذشته آن واژه {زَرتَ} است.
پس کارواژه {زَرتَن} ساخته میشود به چَمِ {مسن شدن، سالخورده شدن، افزایِشِ سن} و از این روی واژه {زَرته} ( پسوندِ ه} به چَمِ {مُسِن} و {زَرتا} ( پسوندِ ا ) به چَمِ {سِن} ساخته میشود.
...
[مشاهده متن کامل]

این درست است اگر دِگَرگونی آوایی ای نداشتیم. یِک دِگَرگونی آوایی {ر/ل} است که در این باره به گمانم رخ نمی دهد، و یکی دیگر {ز/ج} است و دیگری {ز/د} که برای واژگانی از این دَستِ {زَر/زَرتَ} کم رخ می دهند.
یِک چیزی نیز داریم به نامِ زاِیشِ آوایی که اینگونه است که یِک آوا یا همان وات ( =حرف ) به واژه افزوده میشود، که در این باره، تنها گونه ای که میشود، زایِشِ آواییِ {ا} است که واژه {زار} ساخته شود، ولی ما هم اکنون نیز واژه {زارتَن/زار} را داریم، پس به گمانم این نیز رخ نمی داد.
( شاید دگرگونی آوایی بود که از کلم ( =قلم ) انداختم، خشنود میشوم آن را به من بگویید )
بِدرود!

بسیارزاد ؛ مُسِّن. ( بحر الجواهر ) . بسیارعمر. پرعمر.
elderly is more polite than old
دیرینه روز ؛ سالخورده. مسن :
چنین گفت ای پیر دیرینه روز
چو پیران نمی بینمت صدق و سوز.
سعدی ( بوستان ) .
پیرزنی موی سیه کرده بود
گفتمش ای مامک دیرینه روز. . .
سعدی ( گلستان ) .
کهل
بزرگ سال، پیر، جاافتاده، ریش سفید، زال، سال خورده، سال دیده، سالمند، شیخ، فرتوت، کلان سال، کهن سال، معمر