مسن

/mosenn/

    aged
    old
    advanced in years
    rather old

فارسی به انگلیسی

مسن تر
big, elder

مسن تر از سن معین
overage

مسن شدن
age

مترادف ها

aged (صفت)
مسن، سالخورده، پیر، معمر، سالار

elderly (صفت)
مسن، سالخورده

old (صفت)
مسن، سالخورده، پیر، سالار، قدیمی، کهنه، باستانی، گذشته، پارینه، دیرینه، عتیق، سابق، فرسوده، سابقی، زر، کهن سال، کهنه کار، پیرانه

پیشنهاد کاربران

آشنایی با واژگانِ " مَسا ( ی ) ، مَس، مَساد، مَسَن و. . . " و پسوندِ " - آد/ - آ ( ی ) " در زبانِ پارسی :
( تاپایان بخوانید، چراکه بندهایِ پایانی گیرا و زیبا خواهد بود ) :
1 - در زبانِ اوستاییِ جوان، واژه یِ "مَس:mas" در نقشِ "صفت" آمده و به معنایِ:
...
[مشاهده متن کامل]

1. 1 - lang :دراز، طولانی، دور
2. 1 - gross، ausgedehnt: بزرگ، کلان، کشیده، گسترده، وسیع
بوده است. اُزوارشِ این واژه در زبانِ پارسیِ میانه همان "مَس" بوده است.
نکته 1:پس تا اینجا در زبانِ پارسیِ میانه نیز "مَس" صفت بوده است.
2 - در زبانِ اوستاییِ جوان، واژه یِ "مَسَن:masan" را که دارایِ پسوندِ اوستاییِ " - َ ن:an - " بوده است، هم در نقشِ "نام" و هم در نقش "صفت" داشته ایم:
1. 2 - Bedeutendheit، Groesse: بزرگی، اندازه، کلانی
2. 2 - bedeutend، gross: بزرگ، کلان، عمده، برجسته، مهنده، مهم، قابل توجه
در اُزوارشِ این واژه به زبانِ پارسیِ میانه آمده است: "مَسیه:masih" که از پسوندِ نامسازِ " - یه" ساخته شده است و چنانکه می دانید، این پسوند در پارسیِ نو به ریختِ " - ی" نیز در دسترس است.
3 - در زبانی اوستاییِ جوان، واژه یِ "مَسَه:masah" به معنایِ
1. 3 - Groesse:بزرگی، اندازه، کلانی
2. 3 - Laenge: درازا، طول، دوری
بوده است؛ جاییکه پسوندِ نامسازِ اوستاییِ " - َ ه :ah - " در آن بکار رفته است. به گفته یِ بارتولومه، اُزوارشِ این واژه ی اوستایی به زبانِ پارسیِ میانه "مَسیه" و "مَساک" بوده است که در یکمی پسوندِ نامسازِ " - یه" و در دومی پسوندِ " - آک" بکار رفته است.
4 - در زبانِ اوستاییِ جوان همچنین واژه یِ "مَسیشتَ:masišta" را داشته ایم که نشانه یِ تَرینی " - یشتَ" در آن بکار رفته است؛پس به روشنی در اینجا نیز "مَس" صفت بوده است.
5 - در زبانِ اوستاییِ جوان همچنین واژه یِ "مَسیتَ:masita" را به معنایِ
1. 5 - umfangreich، gross : بزرگ، کلان، گسترده، وسیع
داشته ایم که " - یتَ" در آن بعنوانِ "نشانه یِ کُنیده ساز" بوده است. اُزوارشِ این واژه به زبانِ پارسیِ میانه همان "مَس" در شماره ی ( 1 ) است.
این واژه چنانچه به پارسیِ نو راه می یافت، به ریختِ " مَسیته" می بود.
پرسش1: پس آیا می توان بسته به زبانِ اوستایی و شماره ( 5 ) ، "مَسیتَن" را در پارسیِ نو داشت؟
. . . . . .
دیدگاهِ "کارل زالمان" درباره یِ واژگان "مَساد، مَسا ( ی ) " و پسوندِ" - آد/ - آ ( ی ) " در آن:
کارل زالمان در زیردسته یِ پسوند " - آد:ād - " در زبانِ پارسیِ میانه چنین گفته است:
نامواژگانِ دارایِ چنین پسوندی، "ویژگی ها" را بازنمایی می کنند. ( Substantiva der Eigenschaft )
وی از واژگانِ "گرماد/گرما ( ی ) "، "سَرماد/سرما ( ی ) "، "روشناد/روشنا ( ی ) "، "پَهناد/پَهنا ( ی ) "، "ژرفاد/ژرفا ( ی ) "، "مَساد/مَسا ( ی ) " نام می برد. وی "مَسا ( ی ) " را برابر با "Groesse: بزرگی، اندازه، کلانی" آورده است. همچنین وی درآنجا بر می داود که پسوندِ " - آد" بدستِ پارسیان به ریختِ " - آی:aē - " تَرانوشته شده است، چیزی که تاپیش از این، برآمده از " - آک" دانسته وخوانده می شد. او سپس از واژگانی در زبانِ پارسیِ میانه بمانندِ "دراژاد/درازاد" و "بالاد" که در پارسیِ نو به ریختِ "درازا ( ی ) " و "بالا ( ی ) " درآمده اند، نام می برد، تا اُستوانشی بر دیدمانِ خود باشد.
( نیاز به یادآوری است که "بالاد" در پارسیِ میانه به معنای "بلندی، ارتفاع" و برابر با "Hoehe" ( آلمانی ) آمده است. )
نکته2: چنانکه در نکته یِ ( 1 ) گفته شد، " مَس" صفت بوده است و با افزودنِ پسوندِ نامسازِ " - آد/ - آ ( ی ) " ، نامواژه یِ "مَساد/مَسا ( ی ) " بدست آمده است؛ چنانکه در واژگانِ نامبرده، " گرم، روشن، ژرف، دراز، پهن و. . . " صفت بوده اند.
نکته3: همچنین می توان واژه ی "مَساد/مَسا ( ی ) " را در پیِ دگرگونیِ آوایی "س/ه" به ریخت "مَهاد/مَها ( ی ) " نیز بکار برد.
نکته4: تنها یک زبان شناس و ترگوینده ی باریکبین می تواند دریابد که تا چه میزان باززَیِش ( =زنده سازیِ ) این واژگان می تواند راهگشا و کارساز باشد.
. . . . . .
پَسگشتها:
1 - ستونهایِ 1155 و 1156 از نبیگ" فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ کهن" ( کریستین بارتولومه )
2 - رویبرگِ 278 از "بخش سوم - پارسیِ میانه" ( کارل زالمان )

مسنمسن
ما در اوستایی {زَر} را به چَمِ {مسن شدند، سالخورده شدن} داریم که کُنیکی ( مفعولی ) - گذشته آن واژه {زَرتَ} است.
پس کارواژه {زَرتَن} ساخته میشود به چَمِ {مسن شدن، سالخورده شدن، افزایِشِ سن} و از این روی واژه {زَرته} ( پسوندِ ه} به چَمِ {مُسِن} و {زَرتا} ( پسوندِ ا ) به چَمِ {سِن} ساخته میشود.
...
[مشاهده متن کامل]

این درست است اگر دِگَرگونی آوایی ای نداشتیم. یِک دِگَرگونی آوایی {ر/ل} است که در این باره به گمانم رخ نمی دهد، و یکی دیگر {ز/ج} است و دیگری {ز/د} که برای واژگانی از این دَستِ {زَر/زَرتَ} کم رخ می دهند.
یِک چیزی نیز داریم به نامِ زاِیشِ آوایی که اینگونه است که یِک آوا یا همان وات ( =حرف ) به واژه افزوده میشود، که در این باره، تنها گونه ای که میشود، زایِشِ آواییِ {ا} است که واژه {زار} ساخته شود، ولی ما هم اکنون نیز واژه {زارتَن/زار} را داریم، پس به گمانم این نیز رخ نمی داد.
( شاید دگرگونی آوایی بود که از کلم ( =قلم ) انداختم، خشنود میشوم آن را به من بگویید )
بِدرود!

بسیارزاد ؛ مُسِّن. ( بحر الجواهر ) . بسیارعمر. پرعمر.
elderly is more polite than old
دیرینه روز ؛ سالخورده. مسن :
چنین گفت ای پیر دیرینه روز
چو پیران نمی بینمت صدق و سوز.
سعدی ( بوستان ) .
پیرزنی موی سیه کرده بود
گفتمش ای مامک دیرینه روز. . .
سعدی ( گلستان ) .
کهل
بزرگ سال، پیر، جاافتاده، ریش سفید، زال، سال خورده، سال دیده، سالمند، شیخ، فرتوت، کلان سال، کهن سال، معمر