خود رای، خود سر، لجوج، مستبد
مستبد
/mostabedd/
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
مستبد. [ م ُ ت َ ب ِدد ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استبداد. رجوع به استبداد شود. به خودی خود به کاری ایستاده ومتفردشده. ( منتهی الارب ) . تنها به کاری استاده شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . || کسی که هرگاه چیزی را شروع کند تا پایان دادن آن ، دست بردار نباشد. ( اقرب الموارد ) : امیرک آن فیلان را به ناصرالدین فرستاد و بدان خدمت بدو تقرب جست و چنان فرا نمود که در آن خدمت مستبد است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 152 ) . || کسی که کاری را به رأی خود و بدون مشورت از دیگران می کند و رأی خود را می پسندد و انصاف و عدالت را رد می کند. ( ناظم الاطباء ) . خودمراد. ( مهذب الاسماء ) . مستبد به رأی. یک دنده. یک پهلو. خودرای. خودسر. متفرد در رأس. سرخود. مستقل. خودکامه. خودکام. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : اگر خار در چشم متهوری مستبد افتد و در بیرون آوردن آن غفلت برزد. . . بی شبهت کور شود. ( کلیله و دمنه ) . او [ شیر ] چون رعنای مستبدی در میان ایشان [ سباع ]. ( کلیله و دمنه ) . منقاد حکم اوست هر سیّد و هر ملک مستبد که از قروم دیار ترک و روم است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 446 ) .
... [مشاهده متن کامل]
منبع. لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
منبع. لغت نامه دهخدا
جالب است اینجا وجه مثبت دارد:
در آغاز جلوس غازان حکام مستبد و لایق و با تجربه به کارها گماشته نشده بودند. بدین سبب رعیت به علت مالی که به عناوین مختلف از او می گرفتند، سخت بی نوا شد.
تحریر تاریخ وصاف
در آغاز جلوس غازان حکام مستبد و لایق و با تجربه به کارها گماشته نشده بودند. بدین سبب رعیت به علت مالی که به عناوین مختلف از او می گرفتند، سخت بی نوا شد.
تحریر تاریخ وصاف
مستبد همون استبداد که جز اتوکراتیک هست که یه نوع سبک مدیریت هست ولی دموکرات بر عکس این هست یه نوع مشارکتی یا مشاورتی یا همکاری هست
خود رای خود سر یعنی فقط به رای خود اعتماد دارد
مستبد غیر از دیکتاتور است. مستبد صفت حاکمی است که برخی معیارها و موازین ( حقوق بشر، اصول مسلّم حقوقی و. . . ) را زیر پا می گذارد و عمدا" نقض می کند. حکومت استبدادی نیز حکومتی است که برخی معیارها و موازین فوق را عمدا" نقض می کند. استبداد امری نسبی است. شاید هیچ دولت مستبد مطلقه در جهان یافت نشود.